خدای من یعنی این واقعیت داره؟با جیغ و فریاد از رو تختم پریدم پایین و مینهی رو که تو آشپزخونه داشت آشپزی میکرد صدا زدم
_وااای وای بگو چی شد زود باش
_چته تو باز جنی شدی؟کوکی بهت پیشنهاد ازدواج داده؟
لبخندم رو صورتم خشک شد و با یه چشم غره گفتم: آخه اون اصلا منو میشناسه آی کیو؟
_والا فقط خبر های کوکی که میتونه از تخت بلندت کنه
_اممم تقریبا بازم میتونه مربوط باشه..وای خسته شدم،اصلا خودم میگم نمیخواد فکر کنی
با یه لبخند عمیق رو صورتم گفتم: بیگ هیت قبولم کردههه
_وااای نه
_چی شد؟
_اینقدر حرف زدی آخر غذام سوخت
با عصبانیت دستمال رو روش پرت کردم گفتم: گمشو عوضی واقعا که،اصلا شنیدی من چی میگم؟ مردمم دوست دارن،منم دارم ای خدااا
پاهامو رو زمین کوبیدمو سمت اتاق رفتم یهو مینهی اومدو بغلم کرد و گفت: خوشگل من ببخشید میدونی که من وقتی آشپزی میکنم نمیتونم حواسمو جای دیگه بدم پس حالا لوس نشو یه بار دیگه بگو ببینم چی گفتی
لبامو آویزون کرده بودم و همون حالت خبرو دادم که با بارانی از مشت و لگد روبه رو شدم
_وااای هانا درست شنیدم؟ واقعا قبولت کردن؟ واااای بهتر از این نمیشه.. پاشو لباساتو بپوش بریم بیرون باید کلی چیز میز بخری، ناهارم بیرون میخوریم این غذای سوخته رم میشه بعدا خورد.
مات و مبهوت نگاش میکردم که از من ذوق زده تر بود سریع رفت سراغ کمدو پوشیدن لباس هاش
_د پاشو دیگه نگام میکنه، فردا قراره جونگ کوکی رو ببینی عزیزم باید خوشگل باشی یا نه؟!
یهو دلم ریخت وای خدا من خوابم؟ چشمام پر شد و قطره اشکی از گونم چکید
_هانااا،داری گریه میکنی؟ مگه آرزوی همچنین روزی رو نداشتی؟
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate