Part 9

433 38 0
                                    

مینهی صدام زدو سریع به طرف اتاقش رفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


مینهی صدام زدو سریع به طرف اتاقش رفتم...

خوابالو نگام کرد: هانا،خوبی؟ با کی حرف میزدی؟

هول شدم: "آه.. آره آره... من؟ با تلفن..یکی از همکارا بود راجع به کار میپرسیدم..

انگار که راضی شده بود: "آهان باشه..شب بخیر،برو بخواب صبح نميتونی بیدار شی..

_باشه باشه.. شب بخیر

به اتاق برگشتمو با دیدن جونگکوک تو اون لباس ها پقی زیر خنده زدم...

به لباساش نگاهی انداخت: "چیه؟ خودتم از همینا پوشیدیا..

نمیتونستم خنده امو نگه دارم،خیلی گوگولی شده بود تو اون لباسا..اصلا شبیه کوکیه جنتلمن نبود..با خنده گفتم: ببخشید، ببخشید.. ولی (دوباره خنده) آخه...

قیافه اش راضی بود: "خیلیم خوبه..

تو آیینه به خودش نگاه کردو یه ابروشم بالا داد.. دوباره خندیدمو گفتم: کاملا با هم جورن..

جونگکوک در حال بالا دادن موهاش گفت: چی؟

_لباسات با ادا هات

بالشتو سمتم پرت کردو جا خالی دادم که به در خوردو صدا داد...

مینهی: هانااا،چی بود؟

سریع بیرون رفتمو گفتم: ببخشید، یه سوسک بود مجبور شدم بکشم..

اوووه... بیچاره مینهی رو هی از خواب بیدار میکردم با عصبانیت گفتم: همش تقصیره تو هااا

_به من چه...

_خیلی خب دیگه بخوابیم

_من خوابمو کردم فعلا خوابم نمیاد..تو خوابت میاد؟

_هان؟ نه...هنوز نه...

_اوکی پس حله بیا یه کاری کنیم...

پایین تخت نشست منم کنارش نشستمو گفتم: چه کاری؟

Don't Far Away | Complete Where stories live. Discover now