دستامو روی آرنجش گذاشتم تا کمی از خودم دور کنم:" جیمین... حالت خوب نیست.. کاری نکن بعدا پشیمون شی، خواهش میکنم..اشکی از گوشه ی چشماش چکید...لباشو گاز گرفت تا بیشتر گریه نکنه...با صدای غمگین گفت: الان اگه بجای من جونگ کوک بود... بازم میگفتی بره کنار؟
بغضم گرفت، نمیدونستم چه جوابی بدم... من کلا آماده ی هیچ رابطه ای نبودم...به سرعت لباشو روی گردنم گذاشت..چشمامو محکم بستم..همچنان میخواستم دورش کنم ولی سنگینیش کاملا روم بود، نفس عمیقی کشید و بوسه ی دیگری به گردنم زد،به آرومی گفت : میخوامت...
میخواست پایین تر بره،با دستم سرشو گرفتم،با چشمای اشکی بهش خیره شدم:" نه جیمین... نه...خواهش میکنم..
لبخندی زد :" چرا؟ از من بدت میاد؟ چندشت میشه؟
بدم نمیومد،چندشم نمیشد،ولی نمیخواستم.. نه با جونگکوک نه با جیمین... من یه عشق پاک میخواستم...نمیخواستم دلشو بشکنم..
التماس کردم:" توروخدا... التماست میکنم..
با صدای بلندی غرید :" خفه شوووو...التماس نکن...
گریه هام شدت گرفت با هق هق گفتم: حالت خوب نیست.. نکن...
بالاتر اومد کاملا صورتمون روبهروی هم بود..با حرص دستشو توی موهام کرد،درد کوچکی از کشیدگی موهام احساس کردم ولی لبامو گاز گرفتم تا صدام درنیاد..نزدیک لبام گفت: هانا...خودت بخواه..وگرنه به زور اینکارو میکنم..
در حال گریه سرمو تکون دادم :" نمیتونم...خوا..خواهش میکنم...
خوب شناخته بودمش، میدونستم چون مسته نمیفهمه چیکار میکنه، دلم نمیخواست بعدا پشیمون شه..همچنان نگام میکرد، یهو بغضش ترکید.. اشکاش روی صورتم افتاد..دستشو از موهام خارج کرد..میخواست ببوسه ولی سرمو برگردوندم... سرش توی گردنم افتاد..اشکاش گردنمو خیس میکرد..نفس کم آورده بودم،فشار بدن جیمین نمیذاشت راحت نفس بکشم..گریه ها امونمو بریده بود..به هق هق افتاد... هنوز سنگینی سرش روی گردنم بود با صدای لرزون گفت: حتی نمیذاری دیگه... ببوسمت؟
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate