ماشینو روشن کرد،توی راه هیچکدوم حرفی نزدیم..جلو همون رستوران معروف نگه داشت...خواستم پیاده شم که دستمو گرفت...جیمین سر به زیر و آروم گفت: معذرت میخوام... یهو عصبانی شدم دست خودم نبود..
آروم نگاش كردمو گفتم: اشکال نداره حق میدم...
خواستم دوباره پیاده شم که یهو دستمو به طرف خودش کشید ومحکم لباشو رو لبام گذاشتو منو بوسید...از این بوسه ی ناگهانی شوکه شدم...یاد اون شب افتادم و سریع عقب رفتم..نفس نفس میزدم...دستام میلرزید،دنبال دستگیره در بودم ..
جیمین نفس نفس میزد و با نگرانی نگام کردو گفت: م..من...معذرت میخوام... دست خودم نبود..
از ماشین پیاده شدمو به طرف پارک روبهروی رستوران رفتم...نزدیک ترین نیمکت رو پیدا کردمو سریع نشستم...همچنان نفس نفس میزدم...حس خوبی نداشتم احساس کردم خیانت کردم..اون،اولین بوسه ام بود....آه نه...لبامو به داخل کشیدمو چشمامو بستم، سرم پایین بودو با دو دستی که کنارم روی نیمکت گذاشته بودم وزنمو تحمل میکردم....جیمین دستشو روی شونم گذاشت...سریع بلند شدمو با چشمای پرشده نگاش کردم...
هول شده بود استرس داشت نمیدونست چی بگه سرشو پایین انداختو گفت: من که گفتم ببخشید... حالا بیا بریم ناهار..
مثل بچه ها،به حرفش گوش دادمو به رستوران رفتیم... جیمین گناهی نداشت،نمیخواستم ناراحتش کنم..تقصیر من بود، من به مردای غریبه حساس شده بودم... ولی جیمین که غریبه نبود دوستش داشتم، اما...
مغزم منفجر میشد...چیکار کنم... سر میز حرفی نزدیمو منتظر آوردن غذا بودیم...جیمین مضطرب بودو به چشمام نگاه نمیکرد نفس های عمیقی میکشیدو به اطراف نگاه میکرد، کمی آب توی لیوان ریختمو خوردم...به لیوان توی دستم خیره بودمو بازی میدادم که دستامو گرفت،خواستم دستمو از دستاش بیرون بکشم اما دلم نیومد، آروم دستمو به طرف خودش کشیدو نوازش کرد،بغضم گرفته بود نتونستم خودمو کنترل کنمو گریه کردم... هول کردو سریع اومد کنارم نشست...سرمو گذاشت روی شونشو دست دیگه اشو دور کمرم حلقه کردو آروم شروع کرد به نوازش کردن موهام...دیگه کنار نکشیدم..دلم دلداری میخواست...سرمو بیشتر به خودش فشردو گفت: من امروزو خراب کردم،ببخشید...
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate