کوکی با عصبانیت نگاهش کرد: یا چیکار میکنی؟ میشه بذاری کارمو بکنم؟آیرین: کوک این چه حرفیه، میدونی که چقدر دوست دارم..به خاطر دیدن تو از آمریکا و دوستام دست کشیدمو اومدم اینجا
جونگکوک: دوباره شروع نکن،میدونی که منم دوست دارم ولی فقط به عنوان یه دوست، پس خرابش نکن...
آیرین گریه اش گرفت: کوک خواهش میکنم یه بارم شده منو ببین، من بخاطر تو هرکاری میکنم اونوقت تو..
جونگکوک کلافه شده بود: خواهش میکنم گریه نکن، و دیگه ام این بحثو باز نکن..
سرم داشت منفجر میشد،با رامن جلوم فقط بازی میکردم،من باید امروز زیاد کار میکردم تا شب زود خوابم ببره ولی اصلا حوصله کار نداشتم، فقط دلم بغل مینهی رو میخواست،خواستم تماس بگیرم که پشیمون شدم،حتما سرش خیلی شلوغه...
_اوه ببین کی اینجاس،بازم رامن؟
_حتی میل رامن هم ندارم جین شی
_رامن که غذا نشد، حیف وقت ندارم وگرنه برات غذایی درست میکردم که دیگه هیچوقت سمت رامن نری
_ممنون لطف دارین
_نمیخوای خونه بری؟ همه رفتنا
_اممم یکم باید کار کنم،کمی دیر تر میخوام برم
_توام مثل جیمینی ما که به خودش اصلا استراحت نمیده
_مگه خوابگاه نمیرن؟
_اکثر اوقات اینجا میمونه تو سالن تمرین،چند باری همون جا خوابیده
_واقعا؟ خیلی تعجب کردم
_همم،حرف هیچکسم گوش نمیده..خب دیگه من برم،شب خوبی داشته باشی خدافظ
_ممنون همچنین، خدافظ
اگه امشب اتاق موسیقی بخوابم بهتره؟ یا برم خونه؟ جیمین اینجاس پس کسی اینجا هس که میشناسم ولی خونه کسی نیس،بهتره امشبو امتحانی اینجا باشم..رفتم سمت اتاق و با دیدن اون دوتا صندلی دوباره صحنه جلو چشمم ظاهر شد،با ناراحتی روی کاناپه دراز کشیدمو و چراغو روشن گذاشتم،ساعت ۱۰ شب بود که مینهی زنگ زد و کمی باهم حرف زدیم.. دیگه خوابم میومد باید زود میخوابیدم.. با صدایی تو سالن از خواب پریدم،ترسیدم و آروم درو باز کردم و با نور گوشیم بیرونو نگاه کردم کسی نبود،پس صدای چی بود، آروم صدا زدم جیمین شی،جیمین شی..که یهو نور موبایل روی صورت کوکی افتاد،از ترس جیغ کشیدمو موبایلو پرت کردم.. جونگکوک چراغ سالنو روشن کرد و گفت:معلومه اینجا چه خبره؟ نصف شبی چرا اومدی کمپانی؟
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate