Part 4

423 44 3
                                    

با گفتن این حرف یهو جیمین و جونگکوک به من نگاه کردنو جیمین گفت: چیییی؟ تو واقعا دختر وزیری؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با گفتن این حرف یهو جیمین و جونگکوک به من نگاه کردنو جیمین گفت: چیییی؟ تو واقعا دختر وزیری؟

آیرین پوزخندی زد:" پس چی، نمیبینین به قول خودش چطور تو دل پدرم جا باز کرده.. پارتیش کلفت بوده که قبولش کردن..

جیمین میخندید و میگفت: واای عجب چیزی، ولی باورم نمیشه تو اصلا نشون نمیدادی که از خانواده مقاماتی..یااا کوکی شنیدی، حالا دیگه اذیتش نکن..

جونگکوک در حال بازی کردن گیم زیر لب گفت: اون یه دروغ گوعه

نمیدونستم باید چی بگم،خیلی خراب شدم،اگه میگفتم نه باید واسه آیرین توضیح میدادم که چرا اونجور گفتم باز پیش بقیه خراب میشدم،اگه قبول میکردمم که دروغ بزرگ بودو همه چی خراب تر میشد..نفس عمیقی کشیدم و گفتم اگه با من کاری ندارین من برم سر کارم..

پارک: نه،میتونی بری ساعت ۲ بیا اتاقم

_چشم،با اجازه

جیمین: صبر کن منم میام

آیرین با حالت لوس:" کوکییی پاشو دیگه

جونگکوک: من باید برم اتاق رقص کار دارم باشه وقت دیگه..

آیرین: یااا..بابا یچیزی بهش بگو

پارک: کارش واجب تره،برو سر کارت پسرم

آیرین عصبانی از اتاق خارج شد: از همتون متنفرم..

حالا چیکار کنم با گندی که زدم..باید برم بهشون توضیح بدم وگرنه وضع خراب تر میشه..تو این فکرا بودم که دیدم جیمین دستاشو روی میز گذاشته و یه دستشو جلو صورتم تکون میده..

_ آه، بله؟

_کجایی؟!

_اینجام ببخشید

_هنوز کامل خوب نشدی

_نه هنوز ولی  زیاد طول نمیکشه

_من امروز نمیخوام تمرین رقص برم میای بریم بیرون؟..

چیییی؟! نه دیگه این واقعا یه چیزی سرش خورده بود،بیرووون؟ با چیمی؟

Don't Far Away | Complete Where stories live. Discover now