Part 3

404 48 4
                                    

با عصبانیت گفت: صدا نده منم جونگکوک

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.



با عصبانیت گفت: صدا نده منم جونگکوک

نفس راحتی کشیدمو دستشو برداشت و چراغ سالنو روشن کرد..در اثر نور چشمامو بستم که یهو جونگکوک منو به دیوار کوبید و یه دستشم کنار صورتم روی دیوار گذاشتو با خشم و نفس نفس زنان گفت: تو کی هستی هان؟ میشه دقیقا بگی هدفت از اومدن به اینجا چیه؟

نفس هاش به صورتم میخورد،تا به حال اینقدر نزدیکم نشده بود.. نمیدونستم باید چی بگم

جونگکوک با صدای بلندی گفت: تو چشمام نگاه کن، قصدت چیههه؟

چشمام پر شده بود،دیگه بسه تحقیر شدن..همش کنایه همش تحقیر همش سو تفاهم.. آروم سرمو بلند کردمو به چشمای پر از خشمش نگاه کردم، قطره اشکی از گونم چکید و با بغض گفتم: اشتباه میکنی،من اون آدمی نیستم که فکر میکنی

جونگکوک اخمی کرد: واسم مهم نیست کی هستی، فقط دور و بر دوستای من نباش...سرت تو کار خودت باشه...در ضمن بگرد و یه دلیل و دروغ قانع کننده واسه موندن های شبانت پیدا کن..

جوابی نداشتم،چی باید میگفتم...حالا دیگه دستشو برداشته بودو میتونستم راحت نفس بکشم،کمی فکر کردمو بحثو عوض کردم و گفتم: چرا راجع من اینطوری فکر میکنی؟

_ هه، چرااا؟ واقعا خودت رفتار هاتو نمیبینی؟ ( پوزخندی زد و کلافه دستشو تو موهاش کرد) دیگه حرفمو تکرار نمیکنم،پس حواست به رفتارات باشه چون اینسری مجبورم جور دیگه ای برخورد کنم...

حرف هاشو زد با یه چشم غره به سمت آسانسور رفت، سریع رفتم جلوش و با گریه گفتم: خواهش میکنم بهم بگو،خواهش میکنم

نفس عمیقی کشیدو به اطرافش نگاه کردو گفت: تو یه دروغ گویی،تو از اولم با برنامه قبلی اومدی اینجا

_من دروغ گو نیستم

_چرا هستییی

گریه هام شدید تر شد

_و یه دختر زر زرو

التماسش کردم: بهم بگو، چرا فکر میکنی قراره به دوستات آسیب بزنم؟

_پروژت رو چند نفره؟

Don't Far Away | Complete Onde histórias criam vida. Descubra agora