صدای گیتار از اتاق موسیقی میومد...صبح به این زودی کی گیتار میزنه؟.. دستمو به دستگیره ی در بردم که با صدای آواز خوندن جونگکوک همراه شد...آهنگی غمگین میخوندو گیتار میزد..دستمو از دستگیره کشیدمو به در تکیه دادم تا صداشو گوش بدم.. بعد از تموم شدن آهنگ درو باز کردم که جونگکوک شکه شد..سریع اشکاشو پاک کردو از روی مبل بلند شد...آروم سلام کردمو به طرف میز رفتم.. بدون حرف زدن با سر سلام کردو از اتاق خارج شد... دلم کباب شد،چرا گریه میکرد؟ چرا حرف نمیزنه؟ چرا حرف دلشو به کسی نمیگفت تا شاید آروم شه...
...توی سالن بودمو جیمین کنارم وایستاده بودو یه اتفاق راجع به جین رو برام تعریف میکرد و میخندیدیم..جین حرص میخوردو اعتراض میکرد...به اداهاشون خندم میگرفت،در حال خنده بودم که چشمم به اتاق شیشه ای ته سالن افتاد،جونگکوک روی مبل نشسته بودو به ما نگاه میکرد...لبخند روی لبام خشک شد،جیمین نگاهمو تعقیب کرد که همون لحظه جونگکوک از جاش بلند شدو رفت..
جیمین: هانا چی شد؟ چرا یهو ساکت شدی؟
_هان؟ هیچی،هیچی
نگاهش معنی دار بود،غمگین نگام میکرد.. نمیفهمیدم چشه،خیلی عوض شده بود...آروم گفتم من با اجازه فعلا برم..
درحال کار کردن بودم که قیافه ی جونگکوک جلو صورتم ظاهر میشد،خودکارو روی میز کوبیدمو دستمو تو موهام فرو کردم،خواستم برم بیرون که آیرین اومد تو...پوفی کردمو گفت: عزیزم،بابا جونم گفت بیام بهت یه خبری بدم...اون ادیت هایی که برای یه هفته میخواستو واسه فردا باید تحویل بدی،گفت خیلی واجبه..
_آخه خیلی زیاده من تا آخر شبم اینجا باشم نمیتونم تموم کنم
_اون دیگه مشکل خودته،تو این مدت میخواستی زیاد کار کنی بجای اینکه لاس بزنی..
اعصابم خورد شد..نفس عمیقی کشیدم
آیرین: هر لحظه ام که تو تعطیلاتی به بهونه های مختلف.. من بابامو میشناسم اگه اینسری بخوای بهونه بیاری دیگه فکر نکنم لطفی در حقت بکنه،گفت حتما بهت بگم.. امروزم دیگه اینجا نیست که بری التماسش..پس بشین از الان کار کن وگرنه فکر اخراجت باش..
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate