جونگکوک لباشو از درون گاز گرفتو با صدای لرزان گفت: صبحش...نفهمیدم چی شد...جیمین با اخمی روی صورت به طرفش برگشت،منتظر ادامه ی حرفاش بود...سرمو به اطراف تکون میدادم،نه جونگکوک نگووو...نگو دیوونه...
چشماشو به جیمین دوخت:" هیونگ...دست خودم نبود...من...جیمین نزدیکش شد،منتظر بود تا حرفی از دهنش بیرون بیاد...جونگکوک نفس عمیقی کشیدو گفت: بوسیدمش...
چند لحظه سکوت شد،جیمین با یه حرکت یقه ی جونگکوک رو گرفت...خیلی ترسیدم میخواستم برم تو، که یکی بازومو گرفتو عقب کشید:" نرو...بذار حرف بزنن...
هنوز ندیده بودمش،نمیتونستم چشمامو از آشپزخونه بگیرم،از صداش احساس کردم تهیونگ باشه، درحالی که بازومو گرفته بود آروم گفت: من ازش خواستم بره با جیمین حرف بزنه...
فک جیمین سخت شده بود، یقه ی جونگکوک دستش بود:" چی گفتی؟ چه غلطی کردی؟
جونگکوک سرشو پایین انداخته بود:" متاسفم...اشتباه کردم..
با عصبانیت یقه اشو ول کرد.. کمر جونگکوک به میز خورد...صورتش جمع شد،دستشو به میز انداخت تا نیافته...جیمین کلافه بود،نمیدونست چیکار کنه.. از عصبانیت نفس نفس میزد، با چشمای خشمگین بهش خیره شد:" نمیذارم....نمیذارم مال تو بشه...حالا میبینی...
جیمین به طرف در اومد،اینقدر گیج بودم که حواسم نبود قایم شم...تهیونگ منو کشیدو پشت دیوار قایم شدیم...
از استرس میلرزیدمو اشکام پشت سر هم جاری میشد...تهیونگ روبه روم ایستادو دستاشو روی شونه هام گذاشت:" گریه نکن...بالاخره یه روزی این اتفاق میافتاد...
با گریه گفتم: من...چیکار کنم؟
آروم موهامو نوازش کرد:" تنها کاری که باید بکنی اینکه الان بری پیش جونگکوک...بهت احتیاج داره... مطمئنم خیلی سخت بوده واسش که این حرفارو بزنه...منم با جیمین حرف میزنم،نگران نباش...
/آهنگ all of my life - park won رو پلی کنید/
اشکای روی صورتمو پاک کردمو به آشپزخونه رفتم...پشت میز نشسته و سرشو روی دستاش گذاشته بود... منم صندلی کناریش نشستم...دستمو آروم روی موهای پریشونش کشیدم...با تعجب نگام کرد، چشمای مهربونش خیس بود...لبخندی زد و سریع اشکاشو پاک کرد:" هانا تویی؟...
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate