با تعجب به چشماش خیره شدم :"جیمین..مهربون نگام کرد:" جان جیمین؟
اشکی از چشمام چکید :" تو...
دوباره موهامو نوازش کرد:" آره درست شنیدی...باهم دوباره شروع میکنیم...خواهش میکنم فراموش کن،میدونم سخته ولی تو میتونی.. تو خیلی قوی و صبوری..
ناخودآگاه لبخندی گوشه ی لبم ظاهر شد، بی اختیار گفتم : سعیمو میکنم...
لبخندش عمیق تر شد :" دوستت دارم..
خدایا چم شده چرا نتونستم بگم همه چی بین ما تمومه،چرا نتونستم؟ گفتم سعیمو میکنم... چرا هانا؟ مگه جونگکوک رو دوست نداری؟ پس چی مانع میشه که نتونی حرف دلتو بگی؟
آروم بغلم کرد :" دلم برات تنگ شده بود...
تردید داشتم نمیدونستم بغلش کنم یا نه..ازم جدا شدو سرشو به پیشونیم چسبوند :" خیلی خوشحالم...
همون حالت دستشو روی صورتم گذاشت :" خیلی سختی کشیدی؟ دیگه تنهات نمیذارم..
با سرم تایید کردم:" بریم تو...
دستمو گرفتو به داخل رفتیم...بعد اینکه به سالن اومدیم، آیرین مارو دست تو دست دید،با تعجب نزدیک شد:" آه چیمی...چی شد؟ تو که به من گفتی دیگه هانا رو دوست نداری... مگه نگفتی میخوای بگی همه چی تمومه..
جیمین هول کرد:" آه.. نه...اینطور نیست، من اون موقع عصبانی بودم...همین..
بهم خیره شدو لبخندی زد با شک نگاش کردم، احساس کرد مشکوکم سریع گفت: فردا تولد تهیونگه واسش کادو خریدی؟
با سر آره ای گفتم که پرسید: اوه واقعا؟ چی خریدی؟ کی؟
چشمامو ازش دزدیدمو به آیرین خیره شدم:" کراوات.. دیروز..
آیرین با گستاخی لبخند چندشی زد:" عزیزم حرفی داری؟
دستمو از دستای جیمین خارج کردم،نگاهمو به جیمین چرخوندم :" من میرم سر کارم،بعدا میبینمت..
YOU ARE READING
Don't Far Away | Complete
Fanfictionگاهی تو زندگی مجبوری تصميمایی بگیری که به نفع همه باشه.. من عاشقت بودم اما نمیتونستم نابود شدنت رو ببینمو بی تفاوت بگذرم! 🎖 1.#GirlXBoy 🎖 1. #JK 🎖 2. #Hate