Part 16

362 25 7
                                    

جیمین دستامو گرفته بودو به طرف ساختمون خوابگاه میرفتیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جیمین دستامو گرفته بودو به طرف ساختمون خوابگاه میرفتیم...اطرافو با دقت نگاه میکردم تا یادم بمونه از کدوم راه اومدم..یه راهروی بزرگ بود،به طرف یکی از اتاقا رفت با لبخند نگام کرد:" این سه تا اتاق آخری واسه مهموناس...اینم مال تو..

با تعجب به اطراف نگاه کردم...ولی ۵تا اتاق تو این راهرو بود..با کنجکاوی پرسیدم پس اون دو تا مال کین؟

_آهان اونا؟ اتاق اولی مال جونگکوکه،ولی اکثرا اتاق ماست از اتاقش واسه خواب استفاده نمیکنه،اونیکی هم مال نامجونه...چطور؟

با لکنت گفتم: هیچی هیچی...همینجوری پرسیدم کنجکاو شدم

لبخندی زدو لپمو کشید: "اتاق منو هوپی تو راهرو سمت راستیه...کاری داشتی بیا پیشم...یادته کجا بود دیگه؟ ته اون راهرو اتاق ماست

با سر تایید کردمو تشکر کردم...در اتاقو باز کردو همراه من وارد شدو پشت سرش بست...ترسیدم،با تعجب نگاش کردم،نزدیکم شدو بوسه ی کوتاهی به لبام زد...همچنان میترسیدم،نمیدونستم میخواد چیکار کنه...با ترسو تعجب نگاش میکردم که مهربون خندیدو گفت: ممنون بابت امشب،خیلی خوشحالم که پیشم بودی...کاش فردا کاری نداشتمو تا صبح پیشت میموندم...ولی..

سرشو خاروندو لباشو آویزون کرد.. با مهربونی دستاشو گرفتم :" وقت زیاده واسه کنار هم بودن،پس نگران نباش،برو استراحت کن فردا روز مهمیه...قول بده بدون اینکه به چیزی فکر کنی بخوابی باشه؟

مهربون نگام کرد :" از وقتی وارد زندگیم شدی همه چی عالی پیش میره،با حرفات،با حرکاتت،با هر نگاهت آرامش میگیرم...یه دنیا ممنونم ازت...

آروم بغلش کردمو سرمو روی سینش گذاشتم:" منم ممنونم جیمینی...خیلی خوبی..

بوسه ای به موهام زدو نوازش کرد...محکم بغلم کرد:" دلم نمیخواد ازت جدا شم...اینقدر این بو و این گرمارو دوست دارم که نمیخوام یه لحظه ازش جدا شم...کاش سر صحنه ام پیشم بودی.. هروقت استرس داشتم بغلت میکردم..

خندیدمو ازش جدا شدم،دستام همچنان دور کمرش بود:" تو دیوونه ای..قبل کنسرت کلی بهت آرامش میدم حله؟

Don't Far Away | Complete Where stories live. Discover now