|•قسمت چهاردهم•|

158 49 7
                                    

ییبو روی پاهای جان نشست و دوباره لب هاشون رو بهم وصل کرد.
دستای جان سمت شونه هاش رفتن و پالتو رو از تنش در آوردن و به کمرش چنگ زد که باعث شد ییبو کمی روی پاهاش جابه‎جا بشه و بدن هاشون با فاصله ی کمتری از هم قرار بگیره.
دستش رو پشت گردن ییبو گذاشت و با اشتیاق لب های ییبو رو بین لب های خودش کشید و با ملایمت بوسید. انگشتان خوش تراش ییبو بین موهای جان حرکت میکردن و بهشون چنگ میزدن.
زبونش رو روی لبای ییبو کشید و داخل دهن ییبو سر داد و تمام دهنش رو مزه کرد. مک آرومی به لب بالای ییبو زد که ناله ی آرومی از گلوش خارج شد.
جان پوزخندی روی لباش نشوند که ییبو با چشمای بسته هم میتونست کاملا حسش کنه. جان بعد از چند بار انجام دادن این کار بالاخره کمی عقب کشید.
نگاهی به چشمای بسته و قفسه ی سینش که چطور بالا و پایین میرفت انداخت.
زبونشُ روی لبای ییبو که حالا بعد از چند دقیقه متورم شده بودن کشید و بین لباش اسیر کرد ، با هر دندون ریزی که به لباش میزد نفس های ییبو تند تر از قبل به گوشش میرسیدن
دستش زیر هودی ییبو لغزید.
طوری بدن ییبو رو لمس میکرد که انگار یک شیشه ی شکننده است ولی کاملا بازی کردن با این شیشه رو از بر بود. حرکات دستش محکم اما با لطافت خاصی بود.
دستش کمی پایین اومد و گوشه ی هودی رو کمی پایین کشید . سرش رو توی گردن ییبو برد . بوسه ای روی ترقوه ی ییبو زد و اون رو تا زیر گلوی ییبو ادامه داد. بوسه ی عمیقی بهش زد و شروع به مکیدنش کرد.
ناله ی دردمند ییبو به گوشش رسید. ییبو چنگی به شونه های جان زد و سرش رو کمی عقب برد. بدنش زیر بوسه های داغ جان میلرزیدن.
نفس های داغ جان درست رو گردنش فرود میومد و با گاز ریزی که از مارک ارغوانی گرفت ناله های آروم ییبو درست زیر گوش جان به صدا در اومدن
بعد از گذاشتن رد های قرمز متعدد روی گردن ییبو عقب کشید. از شاهکار ارغوانی و قرمزی که روی گردن عشقش درست کرده خرسند بود.
از روی صندلی بلند شد و دست های ییبو به اراده دور گردنش حلقه شدن و پاهاش دور کمر جان قرار گرفتن.
سمت تخت رفت و ییبو رو روی تخت گذاشت.
دکمه های پیراهن خودش رو بدون اینکه ارتباط چشمیشون  رو قطع کنه باز کرد  و لباس رو از تنش خارج کرد. سمت ییبو خم شد. لبه ی هودی ییبو رو گرفت و اون رو در آورد.
دستاش رو دو طرف ییبو ستون کرد و بوسه ی سبکی روی لبای قرمز ییبو گذاشت و پایین رفت.
بینیش رو روی رنگ آمیزی خودش روی بدن ییبو میکشید و با زبونش رد خیسی روی مارک ها به جا میگذاشت و بوسه ای روی آنها میکاشت.
همین کافی بود تا ییبو تا مرض جنون برسه.
بوسه و مک های ریزی رو از وسط قفسه ی سینه اش از سر گرفت و  پایین تر رفت. لب هاش آروم روی شکم ییبو نشستن و بوسه های کوتاهی روی بدنش میذاشت.
ییبو جسمش اینجا بود، دقیقا روی تخت ولی فکرش نمیدونست کجاست. نمیتونست کامل روی حرکات و بوسه هایی که جان با تمام عشقش براش به جا میذاشت تمرکز کنه.
چرا ترسیده بود؟ الان ترسش چی بود؟ از یکی شدن برای اولین بار با کسی که دوسش داشت؟ مطمئن بود تنها چیزی که با اون مشکلی نداره همین قضیه است پس مشکل از کجا بود؟ اینکه جان ترکش کنه؟ دلیلی نداشت جان اون رو توی این دنیای تاریک تنها بذاره.
یعنی نباید تنها میذاشت. اون تنها ستاره ی شب های سیاه ییبو بود که بخاطرش میتونست مسیر جلوش رو ببینه و از اون لذت ببره.
با دندونی که جان از شکمش گرفت آخی گفت و تمام حواسش از افکاری که داشت دور شد.
-چیزی شده؟ دارم اذیتت میکنم؟
سرش رو به نشونه ی نه تکون داد
-پس چی؟
-هیچی
لبخندی زد
-میخوای ادامه ندیم؟
اینکه چشماشون همدیگه رو هدف بگیرن و بخوان از چشمای همدیگه جوابی بگیرن سخت بود. چشماش هیچی رو نشون نمیداد. شاید اگر به اعماق تیله های مشکیش دقت میکردی شعله های عشق رو میدیدی ولی نامفهوم بود.
مهم نبود چشمای جان چه احساسی رو نشون میده، تمام افکار سمی کنار زد و سمت جان رفت. دستاش رو پشت گردن جان گذاشت و بوسه ای رو شروع کرد . نمیخواست همه چی اینجا تموم بشه مخصوصا وقتی خودش پیش قدم شده بود و شروع کرده بود.
جان هم تردیدش رو کاملا کنار گذاشت و مشغول همکاری با ییبو شد و لبای ییبو رو بین لبای خودش حل کرد. جان طوری لب هاش رو می‎مکید که انگار قرار نیست هیچ وقت از اونا خسته بشه.
بازم ییبو به فکر رفته بود، یعنی قراره تا چند ساعت دیگه فقط همدیگه رو ببوسن؟!
جان نذاشت فکر ییبو بیشتر از اینا پیش بره. بوسه رو شکست و سمت سینه های ییبو رفتن و اونا رو به بازی گرفت.
همزمان زبونش رو روی یکی از نیپل ها و دستش رو روی دیگری میکشید. یییو از این لذتی که با درد کمی آمیخته شد لرز کوچیکی رفت و آه آرومی کرد.
دستاش رو بالا برد و موهای خوش فرم جان که دونه های عرق مابینش به چشم میخورد بین انگشتاش گرفت.
سرش رو بالا اورد و برای ثانیه ای چشماشون همدیگه رو شکار کردن. خط نگاه جان از چشماش سمت لبای ییبو رفتن.
ییبو آب دهنش رو صدا دار قورت داد یعنی قرار بود جان باز هم اون رو ببوسه و به کندی پیش بره؟
بوسه ای از لبای ییبو گرفت و دستش رو مردد سمت شلوار پسر روی تخت  برد. دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد.
ییبو تردید رو کاملا از رفتار های جان میخوند.
این همه  تردید برای چی بود؟ این رابطه قرار بود اولینشون باشه نه آخرینشون. هنوز زمان زیادی با ییبو داشتن که میتونستن این لحظات رو باهم تجربه کنند و همدیگه رو حس کنند. ولی اگر بعدا ییبو با فهمیدن همه چی اون رو پس میزد چی؟ از زمانی میترسید که ییبو اون رو دیگه کنارش نخواد و اون رو پس بزنه.
ییبو کمرش رو از تخت فاصله داد و شلوارش رو با کمک جان از پاش بیرون اورد. نگاهی به چشمای ییبو کرد و باکسرش رو هم از پاش خارج کرد و سمت شلوارش روی زمین پرت کرد.
چنگی به رون های ییبو زد و دستش نوازش وار روی اونها کشید. مچ پای ییبو رو بالا اورد و بوسه ای روش گذاشت. بوسه هاش رو بالا تر اورد و روی ساق پاش هم بوسه هایی کاشت. وقتی به رون های شیری رنگ ییبو رسید نتونست مقاومت کنه و مک محکمی بهش زد که با ناله ی ییبو همراه شد. نگاهی به لبای ییبو که برای ناله از هم فاصله گرفته بود کرد.
حتی با وجود اون رون های خوش تراش پسر زیرش باز هم چشمش به لبای صورتی رنگ متورم بود
مست اون لبا شده بود . دل کندن و دست کشیدن از اون لبا براش سخت بود.
لب بالایی ییبو رو بین دندون هاش گیر انداخت و مشغول مکیدنش شد. با برخورد دستش به عضو ییبو لرزیدن پسرک رو به خوبی حس کرد که با خماری تمام ناله میکرد
با شنیدن ناله ی پر از لذت ییبو بدون هیچ اتلاف وقتی دستش رو به حرکت در اورد و انگشتاش رو خیلی آروم روی آلت ییبو کشید
با لبای داغش دوباره تمام نقاط بدن ییبو  از جمله لباش رو از سر گذدوند.
ییبو حتم داشت که اگر چند دقیقه دیگه این لمس و بوسه ها ادامه داشته باشه به مرز دیوونگی میرسه.
-جان... میخوای همینطوری ... به بوسیدنم ادامه بدی؟
جوابش فقط بوسه ی دیگری روی لباش بود و حرکت دستش رو متوقف کرد
دستش رو جلو برد و شستش رو روی لبای پف کرده ی ییبو کشید
-خیسشون کن
ییبو آروم لباش رو از هم فاصله داد و انگشتای جان رو مهمون دهنش کرد
زبونش رو آروم روی انگشتای جان میکشید
جان خم شد و گوشه ی لب ییبو رو بوسید درست کنار انگشتاش دستش رو پایین برد و انگشت وسطش رو روی ورودی ییبو گذاشت و فشار داد
ییبو با حس کردن انگشت جان که واردش شده ناله ی آرومی کرد و خودش و رو بیشتر به تخت فشار داد و پاهاش رو کمی جمع کرد
ییبو بین نفس های بریده اش ناله میکرد.
جان لباش رو به لبای ییبو رسوند و گذاشت اون بوسه رو به دست بگیره
ما بین بوسه ی شلختشون انگشت دومش رو وارد کرد که ناله ی ییبو توی دهنش خفه شد و لب پایینی رو بین دندون هاش گرفت. طعم شور و تلخی خون رو مزه کرد. ییبو بدون اینکه بخاطر پارگی لبش تکونی بخوره یا خمی به ابرو بیاره بوسه رو ادامه داد.
بوسه رو شکست و لباش رو جدا کدد انگشتانش آروم داخل ییبو حرکت کردن . همراه با ناله های ییبو آهی کشید
انگشت جان به آرومی داخلش حرکت میکردن و حس خوبی رو بهش القا میکردن
سومین انگشت هم آروم تر وارد کرد.
-خیلی درد داری؟
با دیدن صورت جمع شده از درد ییبو پرسید
ییبو بدون هیچ جوابی سرش رو به دو طرف تکون داد.
ولی دروغ میگفت. درد داشت، نمیتونست تحمل کنه و میخواست هرچه زودتر این درد تموم بشه.
-یکم تحمل کن. باشه؟
لبخند بی جونی زد.
حرکت انگشت های جان که به دیواره هاش کشیده میشدن لذت بخش بود و حس خوبی بهش القا میکرد.
البته بعد از اینکه جان کمی انگشتانش رو از هم فاصله داد این حرف رو پس گرفت. سرش رو عقب برد و ناله ی بلندی کرد.
جان آروم انگشت هاش رو بیرون کشید و ییبو بخاطر خالی شدن بدنش ناله ای کرد.
ییبو رو روی شکم خوابوند و بالشتی زیرش گذاشت تا اون سفیدی های تو پر بیشتر تو دیدرسش قرار بگیرن
دستاشو سمت باسن ییبو برد و محکم توی چنگش گرفت بوسه ای روشون گذاشت . سرشو کمی عقب برد و اروم باسن ییبو رو از هم فاصله داد.
بوسه ای کنار ورودی ییبو زد و دستش رو سمت کشو کنار تخت دراز کرد و لوب رو برداشت
عضوش رو با لوب چرب کرد و روی ورودی ییبو کشید .
خم شد لاله ی گوش ییبو رو بین دندوناش گرفت و زمزمه کرد:
-اگر اذیت شدی بگو تموم کنم
بوسه ای به کتف ییبو زد و سر عضوش رو وارد کرد .
نگاهی به دستای ییبو که چطور ملافه رو توی مشتشون گرفته بودن انداخت. کمی بیشتر خودش رو داخل ییبو جا داد.
عضوش رو بیرون کشید که با ناله ی اعتراض آمیز ییبو مواجه شد
دستش رو روی پهلو های ییبو گذاشت و ییبو رو برگردوند.
-اینطوری بهتره
عضوش رو آروم تر از قبل وارد کرد و با دیدن صحنه ی روبروش بیشتر از قبل تحریک شد
چشمای بسته ، ابرو هایی که از درد گره خوردن ، و لب های نیمه بازی که برای بدست اوردن اکسیژن موجود داخل اتاق به تقلا افتاده بودن
یک ضرب اما اروم واردش کرد ، با ورود کامل عضو جان هر دو آهی کشیدن و جان با دیدن چشمای پر از اشک ییبو  لب گزید و با انگشت هاش گونه خیس عشقش رو پاک کرد.
ییبو چشماش رو بست و ملافه رو بیشتر توی مشتش گرفت.
جان بوسه ای روی پیشونی، چشم راست و بعد از اون چشم چپش گذاشت و در آخر بوسه ای به لبای ییبو زد.
وقتی احساس کرد ییبو دردش کمتر شده شروع به حرکت کرد و داخل ییبو ضربه های آرومی میزد
کم کم به ضرباتش سرعت بخشید .
-درد داری؟
-ی..یکم
با هر ضربه ی محکمی که به نقطه ی حساس ییبو میزد صدای ناله ی ییبو هم توی اتاق پخش میشد.
ییبو پاهاش رو دور کمر جان محکم تر کرد که ضربات جان از قبل هم عمیق تر شدن.
دستش رو پایین برد و آلت ییبو رو لمس کرد.
-جــ...جـــان
ما بین ناله هاش اسم جان رو صدا میزد.
ییبو با حس دردی که توی پایین تنه اش پیچید با چشمای خمار و ملتمس نگاه جان کرد.
-جان..من...
جان دستاش رو کنار بدن ییبو گذاشت و بیشتر روش خم شد و به کارش سرعت داد.
خیس شدن شکم هاشون نشون میداد که ییبو رضا شده.
با چند ضربه ی محکم دیگه جان داخل ییبو کام شد .
تنها نوایی که اون به لحظه گوش میرسید صدای نفس نفس زدن های خودشون بود.
با خارج شدن آلت جان از درونش آه کوتاهی کشید.
سنگینی جان روی بدنش رو دوست داشت.
حالا که دقت میکرد ترکیب جان و تختش از هر چیزی که فکر میکرد بهتر بود.
دست جان با ملایمت روی کمرش در حرکت بود
-خوبی؟
سرش رو آروم تکون داد .
دستش رو به سینه ی جان رسوند و با انگشت شکل های نامفهومی میکشید
جان سر ییبو رو بالا آورد بوسه ی نسبتا آرومی به لباش زد.
سرش رو به قفسه ی سینه ی لخت جان چسبوند و با تکون خوردنش ناله ی ناخواسته از بین لباش خارج شد
-درد داری؟
- نه زیاد
-میخوای بری حموم؟
-نه میخوام همینجا بمونم
آغوش جان دورش تنگ تر شد
-پس بخواب عزیزم
با نوازش های دست جان روی کمر و باسنش چشماش گرم شدن و توی بغل جان به خواب رفت.

| ۲۱۵۶ کلمه |

💙 Blue Madness ( Completed ) 💙Where stories live. Discover now