part6🖤

47 7 0
                                    

سوم شخص (هوسوک)
فکرو خیال عجیب توی لایه لایه ذهنش رسوب کرده بود ...کل امروز رو قبول کرده بود تا مراقب پری زاد باشه ...بچه باهوش و خاص!
حتی ثانیه ای هم ذهنش منحرف نشده بود ...
رانندگی توی شب ممکن بود کمی حالشو بهتر کنه...اما نکرد...علت حال بدش رو دوری از اتاق نایون میدونست...پس با توجیه خوبی فرمون رو چرخوند تا حداقل از جلوی اون خونه رد بشه...
یعنی چراغش خاموش بود یا روشن؟
یهویی یه دلشوره عجیب سراغش اومد ...یه حس منحوس و خیلی بد...از خیابانِ کافه شکوفه های بهاری رد شد و دلشوره  درونش حس غالب بود تا غم!
توی کوچه پیچید و از هِندلی تنگ رد شد...توجهش به دوتا زن جلب شد که از پنحره طبقه بالای رو به روی خونه نایون داشتن با ترس به خونه نگاه میکردن ...ماشین رو نگه داشت و گیج و کمی ترسیده پیاده شد...جلوی خونه هم چند نفری وایساده بودن ...
صدای جیغای پشت هم از اون خونه میومد؟
از خونه نارا؟
یک دستش به سقف ماشین بود و دست دیگش به بالای در...
یکی داشت جیغ میزد و کمک میخواست...صدای نارا بود؟
خب با این کمک خواستنش حتما کسی رفته بود!
اما نه ...همه ایستاده بودن!
در ماشینو نبست ...مبهوت به ادم های بیشرفی نگاه میکرد که صدای کمک رو میشنیدن و تکون نمیخوردن...دوید...با بیشترین توانش...از روی در نرده ای مثل فنر با انعطاف پرید و پله ها سه تا یکی بالا جهید ...در خونه باز بود  و اولین چیزی که از پشت دیوار کوتاه راهرو بود موهای نارا بود که روی زمین پهن بود و موهاش خونی بود!...
جسم بزرگ سیاه پوشی مثل خرس وحشی به جون آهوی بی دفاع افتاده بود
صحنه ای چندش اور از اون مرد نیمه برهنه دید و با اینکه میدونست نمیتونه حریفش بشه اما با تمام توانش خودش و نیروی بدنیش رو روی اون مرد خالی کرد و با ضرب بغلش گرفت و دو نفری به عقب پرت شدن...قطعا که یه سامورایی بود!
سامورایی مست!
دقیقا مثل همونایی که نیمه برهنه توی چوسان قدیم کشتی میگرفتن!
قبل از اینکه به خودش بیاد مشت محکمی به فکش خورد ...
یک نگاهش به نارا بود و نمیتونست تمرکز کنه و مدام مشت میخورد!
حتی جثه هوسوک هم دربرابر اون غول مثل یه نوجوان بود!
اما هوسوک هشیار بود و اون مست!
پس نقطه ضعف مردونه اون سامورایی رو نشونه گرفت و با زانو جوری زد نسلش منقرض بشه!
یه آوانس چند لحظه ای گرفت ...میدونست که خرس وحشی رو خشمگین تر کرده...نارا ...برهنه بود...موهای خونیش به گردنش و گونش چسبیده بود و پیشونیش....از خون پیدا نبود...محل زخم عمیق درست بالاتر از خط رویش موهاش بود سریع دست دراز پتوی روی مبل رو دور تنش پیچید و از شونه های نارا گرفت و عقب کشیدش...خون غلیظ سیاه رنگ بینیش روی پتوی نارا چکه میکرد ...حتی از زیر ماسکش هم داشت قطره قطره پایین میریخت ...
صدای افتادن چیزی اومد...خرس وحشی وقتی که میخواست بلند شه تلویزون رو انداخته بود...
ترسید ...
برای خودش و نارا ترسید ...
اما جای ترسیدن نبود چتر جلوی در رو برداشت قبل از حمله ،هجوم پلیس ها به داخل خونه تماما تاریک هر جفتشونو نجات دادن...
خرس مست با شوکر الکتریکی بیهوش افتاد...
هوسوک طرف نارا برگشت ...اونو تو بغلش کشید و سر زخمیشو توی سینش قایم کرد ...پتو رو هیستریک روی پاهای نارا میکشید و میلرزید...
نارا اما بیهوش بود ...با موهای خونی و رنگ سفید شدش بیهوش بود...نمیتونست تصور کنه این اهوی بی دفاع به ترسی رو تحمل کرده....

Dark look | نگاه تاریکWhere stories live. Discover now