🦋Defective toy🦋

762 91 17
                                    

دختر نفس عمیقی کشیدو بلاخره بلند شد تا از اتاق خارج بشه، نیم نگاهی به جیمینی که بی توجه بهش درگیر مطالعه ی کاغذای توی دستش بود انداختو گفت:

_من میرم بیرون

جیمین تنها سر تکون دادو چیزی نگفت، می یونگ پوف کلافه ای کشیدو درو باز کرد، با خودش فکر کرد پارک جیمین گاهی واقعا تبدیل به یه تیکه سنگ غیر قابل نفوذ میشه!

همین که خواست پاشو بیرون بذاره چشمش به دختری تقریبا هم سن و سال خودش افتاد که داره میره توی یکی از اتاقا، اخم کمرنگی روی صورتش نشست، برگشت سمت جیمین و پرسید:

_اون دختره... کیه؟

جیمین برای چند ثانیه می یونگو نگاه کردو پرسید:

_کدوم دختره؟

_همون که مثل شبه توی عمارتت می چرخه! همون دختر عجیبه!

_من قراره برای حضور آدمای توی خونه ام بهت جواب پس بدم؟

می یونگ لب گزید، با انگشتاش بازی کردو گفت:

_نه... البته که نه... فقط این دختره عجی...

جیمین حرفشو قطع کردو گفت:

_جه هی عجیب نیست!

دختر با دیدن واکنش تند و تقریبا عصبی جیمین جا خورد، سکوت کرد که دید جیمین از پشت میزش بلند شده و به سمت در میاد، پرسید:

_چی شده؟

جیمین بی توجه بهش از کنارش رد شد، توی این دو روزی که برگشته بود موفق نشده بود اون دخترک لال رو ببینه و حالا که می یونگ اسمشو آورده بود یادش اومد که باید بهش سر بزنه!

می یونگ به جیمین که در حال رفتن به همون اتاقی بود که اون دختر عجیب واردش شده بود نگاه کردو بعد راه افتاد تا از پله ها بره پایین، همین بین به جکسون تکست داد:

(جیمین رفت اتاق اون دختره...)

جیمین بعد از کمی تعلل دستگیره ی درو توی دست گرفتو پایین کشید، همین که پاشو توی اتاق گذاشت نگاهش به جه هی افتاد که پشت بهش مشغول شونه کردن موهای بلند و موج دارش بودو چیزی رو زمزمه می کرد، بهش نزدیک شدو گفت:

_از کی تا حالا توی عمارت برای خودت می چرخی؟

جه هی جا خورده و ترسیده از روی صندلی بلند شدو با بهت برگشت سمت جیمین، به مرد ترسناک نگاه کردو بعد سریع سرشو پایین انداخت، جیمین دوباره گفت:

_داشتی زمزمه می کردی!!

جه هی دفترچه ی روی میزو برداشتو چیزی نوشت، برش گردوند سمت مرد و جیمین خوند:

_اون دکتری که میاد اینجا بهم تمرین داده

پوزخند زدو گفت:

_پس داری سعی میکنی حرف بزنی!

🦋the silent cry of love🦋Donde viven las historias. Descúbrelo ahora