𝔓𝔞𝔯𝔱 3

1.7K 361 87
                                    

دکمه های پیراهنش رو باز کرد و سیگاری که پشت گوشش گذاشته بود رو، بین انگشت های کشیده ش جا داد و با فندک روی میز آتیشش زد.

از پشت پنجره به ماه کامل که بزرگتر از همیشه دیده میشد، خیره شده بود و به نخ باریک بین لب هاش پُک های عمیقی میزد.

از پنجره فاصله گرفت و برای سر زدن به امگا به سمت اتاق زیر زمین کوچیک پایین کلبه ش، پاهاش رو هدایت کرد.

دوتا پله رو پایین رفت‌ و با رسیدن به در چونی به ارومی هلش داد تا باز بشه.. صدای باز شدن جیر جیر در تنها صدایی بود که سکوت داخل کلبه رو بهم میزد.

اون امگا هنوزم بیهوش بود... بدنش رو جمع میکرد و از روی درد ناله می‌کرد... اما جونگ‌کوک منبع اون ناله های از روی درد رو نمیدونست... اون که از شر تجاوز چهارتا الفا نجاتش داده بود پس دردش بخاطر چی بود؟
به خودش جرئت نمیداد لباس پسر رو دربیاره تا بدنش رو وارسی کنه... منتظر بود تا خودش به هوش بیاد و حرف بزنه..

به سمتش قدم برداشت و روی زانوهاش نزدیک به جایی که امگا رو روی جا انداز نازکی گذاشته بود، نشست و به صورت عرق کرده ش خیره شد.

اون امگای موطلایی چهره ی معصومی داشت... اما همین چهره ی معصوم باعث میشد دیگران ازش دوری کنن.. چرا که یقین داشتن چهره های معصوم درونی شیطانی در خودشون دارن.

و جونگکوک هم یکی از اون کسایی بود که به شدت از چهره های معصوم دوری میکرد... چون ازشون زخم خورده بود!

با خودش فکر کرد شاید این پسر جاسوس یا سارق و دزدی باشه!
پس به قول خودش گول چهره ش رو نخورده بود و به جای بردنش به اتاق راهش رو به سمت زیر زمین کج کرده بود.

ناله های از سر درد امگا و کلمات نامفهومی که از لب های رنگ پریده ش خارج میشد، جونگکوک رو وادار کرد تا گوشش رو به لب های موطلایی نزدیک کنه تا متوجه ی حرف هاش بشه.

اون پسر با اخم محو و موهایی که بخاطر عرق به پیشونیش چسبیده بود، جذاب و خواستنی به نظر می‌رسید...
سیگارش رو به گوشه ی لبش هدایت کرد و سعی کرد روی حرف های پسر تمرکز کنه...

_نه.. لط..لطفا-کمک... مادر..

انگار داشت کابوس میدید... سرش رو عقب برد و از روی زانوهاش بلند شد.

سیگار سوخته ش رو زمین انداخت و بلافاصله یکی دیگه روشن کرد و بین لب هاش قرار داد.
عجیب بود که خوابش نمیومد.. شاید کنجکاو بهوش اومدن اون پسر موطلایی بود!

عقب گرد کرد و به دیوار تکیه داد.
یک پاش رو روی دیوار قرار داد و خیره به زمین به سوختن سیگارش ادامه داد.

بیست دقیقه ی دیگه هم گذشت و این دومین سیگارش بود... دیگه داشت ناامید میشد اما با بلند شدن ناله های پسر و از خواب پریدنش سرش رو بلند کرد و نگاهش رو بهش داد.

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒Where stories live. Discover now