𝔓𝔞𝔯𝔱 5

1.6K 314 30
                                    

جکسون برگشت و به جونگ‌کوک نگاه کرد که تنها باکسری مشکی در تن داشت...
سرش رو پایین انداخت چون میدونست جونگ‌کوک از خیره شدن به بدنش خوشش نمیاد...

جونگ‌کوک با قدم های محکمی به جکسون نزدیک شد و دستش رو گرفت و کشید..

_چرا برگشتی؟

جکسون رو تا بالای پله ها کشید و مچ دستش رو ول کرد... جکسون تعظیمی کرد... از اشتباهش اطلاع داشت.. بدون اجازه به حریم جونگ‌کوک نزدیک شده بود.

_معذرت میخوام قربان فقط نگرانتون شدم!

جونگ‌کوک اخمش رو عمیق تر کرد و به در کلبه اشاره کرد...

جونگ‌کوک نمی‌خواست به این زودی جکسون از وجود دام باخبر بشه!.. نقشه هاش خراب شده بود و همش تقصیر اون امگای تو هیت هیزه!

جکسون از کلبه بیرون رفت و بدون مکث سوار ماشین شد و از جنگل خارج شد..

جونگ‌کوک اینبار قدم هاش رو از حموم به سمت زیرزمین برداشت و در اتاق رو به شدت باز کرد که با برخوردش به دیوار امگای مچاله شده ی گوشه ی اتاق از جا پرید و چشمای گرد و خمارش رو به جونگ‌کوک دوخت...

جونگ‌کوک با دیدن وضعیت جیمین اخم هاش رو باز کرد و مسخ رایحه ی رز امگا جلو رفت... رایحه ی امگا با ورود آلفای اصیل شدیدتر هم شده بود...

اگر در حالت عادی بود جونگ‌کوک به اصیل بودن امگا پی می‌برد اما حال جوری مست اون رایحه و زیبایی امگای روبه روش شده بود که ذهنش قفل شد...
جیمین با دیدن الفا و رایحه ی ملایم و سردش بغضش شکست... گرمش بود و چیزی متوجه نمیشد به جز وجود یه الفای اصیل...!

جونگ‌کوک با دیدن اشک های جیمین و ناله ۶ای ریزی که بین گریه هم از لب هاش خارج میشد فحشی داد و خودش رو جمع و جور کرد...

بلند شد و پنجره ی بالا سرشون رو بست... بیرون رفتن رایحه ی قوی امگا براشون خطر داشت... کنار امگا نشست و با لحنی که سعی داشت محکم و سرد به نظر برسه به امگا گفت...

_باید تحمل کنی!.. کسی نیست بهت کمک کنه دام...

امگا به خودش پیچید و چشماش رو محکم روهم فشار داد... حس میکرد که به خودش دست نزنه همین الان میمیره!
ولی با وجود اون الفا نمی‌خواست به خودش دست بزنه...

علاوه بر اینا رایحه ی سرد اون آلفای لعنتی امگاش رو تا حدی اروم کرده بود و جیمین خیلی داشت سعی میکرد تا کنترلش رو دست امگاش نده...

_الفا.. برو بیرون!

با عجز گفت و بغضش رو فرو خورد.. الفا نیشخندی زد.. از وضعیت موجود روبه روش خبر داشت... معلوم بود خیلی داشت خودش رو کنترل میکرد تا خودش رو به جونگ‌کوک نچسبونه...
دوست داشت امگایی که همین الان متوجه اصیل بودنش شده بود، چقدر میتونه خودش رو کنترل کنه تا کاری نکنه...
با بدجنسی بلند شد و از اتاق بیرون رفت... جیمین خوشحال از بیرون رفتن الفا، خودش رو روی تشک نازک زیرش نیم خیز کرد و دستش رو داخل باکسر خیس از سلیک کرد... به محض برخورد انگشت هاش با دیکش ناله ای کرد و به خودش پیچید... از این ضعف متنفر بود!

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz