هوسوک با اینکه هنوزم اوضاع رو بین الفا و دوستشمشکوک میدید، سری تکون داد.. بعدا میتونست از جیمین کل ماجرا رو بپرسه!
_خب دام؟ چرا از مهمونمون پذیرایی نمیکنی؟
جیمین تو دلش از هیونگ فهمیده ش تشکر کرد و لبخند زد... جونگکوک نخ سیگارش رو آتیش زد و با آبرویی بالا رفته به هیونگ امگا خیره شد...
از رایحه ش معلوم بود که یه الفاس... یه الفا کنار امگا...؟
اونم دوست؟
مسخره س!!.. ولی یک لحظه با یاداوری جایگاه خودش و امگا هوفی کشید و اخم کرد... خب به نظر خودش فرق داشت!
خودش با امگا هم خونه بود... ولی اون الفا به عنوان هیونگ امگا جور درنمیومد!جیمین به دنبال هیونگش وارد قسمت پشتی مغازه که با پرده ی طلایی جدا شده بود، شد و سرش رو پایین انداخت.
الفا با چهره ای که نمیشد خشم و عصبانیت رو ازش خوند، به سر پایین افتاده ی امگا خیره شد و انگشت هاش روی میز کناریش ضرب گرفت.
_خب؟
جیمین نفس عمیقی کشید و چهره ش رو مظلوم کرد.. طوری که الفا به محض دیدن لب های اویزونش، آهی کشید و گاردش رو پایین آورد..
_از خونه فرار کردم هیونگ... رفتم طرف جنگل خب دیر وقت بود و اونجا... اونجا چند الفا خواستن بهم تجاوز کنن.. تا اینکه جیکی رسید.. اون نجاتم داد و منو برد کلبه ش! ازم خواست اونجا بمونم.. من خب که..
_خونه ی من چی جیمین؟ بهم میگی هیونگ پس دلیلی نداره وقتی تو دردسر میوفتی منو یادت نباشه!...
جیمین سرشو تکون داد... واقعا چرا هوسوک رو یادش نبود؟ میتونست کار سرنوشت باشه؟
_متاسفم یادم نبود!
هوسوک پسر رو داخل بغلش کشید... جیمین رو دوست داشت.. به عنوان هیونگش وظیفه ی خودش میدونست بهش کمک کنه و مراقبش باشه!
حتی هوسوک چندباری بهش گفته بود از خونه فرار کنه و بیاد پیش خودش زندگی کنه ولی هربار با مخالفت پسر کوچکتر روبه رو میشد..._اسمم رو واسه این نگفتم...
_میدونم جیمین! خودم حدس میزنم...
_ممنونم هیونگی!
از هوسوک فاصله گرفت و لبخند زد... ماگ های قهوه رو برداشت و قهوه های آماده رو داخلش ریخت...
هوسوک خیره به کارهای پسر زمزمه کرد...
_از امشب بیا خونه ی من! فکر کنم لازم نباشه وقتی هیونگت رو داری پیش یه غریبه بمونی! اینطور نیست؟
جیمین ماگ ها رو روی سینی گذاشت و با ترس سمت هیونگش برگشت...
_نمیشه هیونگ! پدرم پیدام میکنه... خونه ی تو تنها جاییه که ازش خبر داره!
هوسوک پوفی کشید..
_پس اینجا بمون! جیمین من از این الفا حس خوبی نمیگیرم لطفا ازش دور بمون!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒
Romanceفول پارت فیکشن: سیگار ژانرها: رمنس، رمزآلود، امگاورس، اسمات کاپل: کوکمیـن روز آپ: سهشنبه ها قسمتی از فیک: _وقتی اون شب گیرم انداختی ماه کامل بود! امشبم ماه کامله.. +یعنی امشب سالگرد دیدارمونه.. پس مثل همون شب لازمه بهت سیگار بدم تا خفه شی؟! _نه...