𝔓𝔞𝔯𝔱 4

1.6K 346 44
                                    

_خفه شو!

جیمین با قرار گرقتن سیگار بین لب هاش، نفسی که کشید با ورود دود یکدفعه ای سیگار همراه بود... دود گلوش رو سوزوند و باعث شد به شدت سرفه کنه و سیگار روی زمین بیوفته..

جونگ‌کوک با سرفه های پسر از فکر بیرون اومد... موهای طلاییش که بخاطر سرفه هاش، تکون میخوردن رو تو مشتش گرفت و سرش رو بالا آورد..

جیمین که سرفه هاش تموم شده بود، با کشیده شدن موهاش اخم کرد و با فشار الفا که به موهاش آورد سرش رو بالا گرفت و به چشم های ترسناک و پر از خشم الفا خیره شد... چرا اینقدر ترسناک نگاهش میکرد؟..
رگه های سرخ تو مردمک چشم هاش نشون از عصبی بودنش میداد و نفس های تندی که میکشید قلب امگا رو از ترس از حرکت وامی‌داشت...

جونگ‌کوک مطمئن بود که این امگای هیز حتی اسمش رو هم دروغ گفته و همه ی این قضایا عصبی ترش میکرد!... کاسه ای زیر نیم کاسه بود و از اینکه هر لحظه گیج تر میشد باعث میشد دست به کارهایی بزنه که به نفع این موطلایی لعنتی نبود!..

خیره تو چشمای ترسیده و لروزنش با فک قفل شده ای لب زد:

_تو کی هستی عوضی؟

جیمین جا خورد... لحن کنترل شده ی الفا لرزی رو در بدنش ایجاد کرد... بدنش منقبض شد و دستش رو روی دست الفا که هر لحظه فشاری که به ریشه ی موهاش میداد بیشتر میشد؛ گذاشت...

_م..من..من خب..

جونگ‌کوک چشماش رو ریز کرد.. موهای امگا رو ول کرد و سرش رو به شدت به عقب هل داد که تعادل امگا رو بهم ریخت و روی زمین افتاد..

_تو جاسوسی؟..

دادی که جونگ‌کوک کشید موهای تنش رو سیخ کرد.. سرشو تند تند تکون داد..

_نه.‌.. نیستم قسم میخورم!

بلند شد و انگشت اشاره ش رو به منظور تهدید به سمت امگا گرفت..

_اگه بفهمم که بهم دروغ گفتی بهترین کاری که میتونم در حقت بکنم اینکه هرزه ی دیکم بشی دام!!.. پس خوب فکراتو بکن..

بعد از گفتن حرف هاش، بدون توجه به صورت رنگ پریده ی امگا از اونجا بیرون رفت و در رو قفل کرد.
باید با جکسون حرف میزد...
باید هویت واقعی این پسر رو پیدا می‌کرد... هیچ دلیل منطقی وجود نداشت که یه امگا نصفه شب به جنگل پناه ببره و از قضا سر از کلبه ی جونگ‌کوک دربیاره!...

تلفنش رو برداشت تا با جکسون تماس بگیره اما نگاهش که به ساعت افتاد، پشیمون شد... نیاز داشت استراحت کنه... خواب میتونست ذهن آشفته ش رو اروم کنه... باید خوب فکر میکرد... اگه الان زنگ میزد جکسون بدون مکث خودش میرسوند... علاوه بر این جونگ‌کوک نمی‌خواست اون امگا رو به شک بندازه!

پیراهنش رو درآورد و خودش رو روی تخت انداخت... خیره به اینه ی بزرگ سقف بالا سرش، به خواب رفت.

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora