𝔓𝔞𝔯𝔱 16

1.2K 254 59
                                    

*فلش بک، نیم ساعت قبل*

فرشته ش رو تا وقتی که کنار تهیونگ نشست با نگاهش بدرقه کرد.
پسر کناریش، همون بلوبری بود که قصد اغواکردنش رو داشت. تغییر کرده بود.
موهای مشکیش قشنگ بود ولی نه به زیبایی و قشنگی پسرک خودش.

ازش در دل تشکر کرد که اون روز اجازه نداد با بلوبری رابطه داشته باشه... حس میکرد سرنوشت دست به دست هم داده تا به طور واقعی اون رو به جیمین برسونه.

لبخندی با این فکر روی لب های باریک و خوشفرمش نشست.
سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو به کفش هاش دوخت و لیوان ویسکی در دستش رو چرخوند.

با پیچیدن عطر زنونه ی آشنایی زیر بینیش اخم کرد و با مکث سر بلند کرد.
خودش بود، حس کرد بدنش سر شده و مغزش قفل کرده.
اون اینجا چیکار میکرد؟... حدس زدنش سخت نبود.
مادرش!
به این زودی دست به کار شد؟
پوزخند ریزی زد و نگاهش رو از چهره ی بی تفاوت عمه ش گرفت و به مایع زرد رنگ داخل لیوانش داد.

_اینجا چیکار میکنی؟

کیفش رو روی میز گذاشت و موهای لخت و سیاهش رو پشت گوش انداخت.

_انتظار خوش آمدگویی بهتری رو ازت داشتم کوکاه.

_فقط متعجب شدم... انتظار بودنت در اینجا رو نداشتم عمه!

هنوزم اون لحن و تن صدا روی عصب هاش تاثیر خودش رو داشت.
هنوزم باعث میشد بی اونکه خودش بخواد کلماتی که نمیخواد رو به زبون بیاره و برخلاف میلش حرف بزنه.
چون جونگ‌کوک تعلیم دیده بود تا با اون باادب و محترمانه حرف بزنه.
ولی یه چیزهایی هم تغییر کرده بود... اینکه جونگ‌کوک الان میدونست چطور کنترل رو خودش رو برگردونه و توجه لازم رو به وجود اون زن نده.

_خواهرم چطوره؟

موهاش رو عقب داد و ویسکیش رو یک جا سر کشید، از تلخیش اخم کرد و ثانیه ای پلک بست.
لیوان رو روی میز گذاشت و نیم نگاهی به فرشته انداخت که می‌خندید و گرم صحبت بود.

_میخوای بگی اون بهت زنگ نزده؟

چشم گرد کرد و بخاطر بالا رفتن ناگهانی صدای موزیک خودش رو نزدیک کشید تا صداش بهتر به گوش جونگ‌کوک برسه.

_چرا باید بهم زنگ بزنه؟ نکنه باز ازت چیزی میخواد؟

سیگاری روشن کرد و نگاه به چشم های نافذ و مشکی آیو داد و گفت:

_خودت هم داری میگی فقط وقتی بهت نیاز داره حالت رو میپرسه... واسطه ی خوبی برای احوال پرسی شما دوتا شدم، نه؟

لبخند کمرنگی زد و دود سیگار از صورتش کنار زد و کلافه گفت:

_از بوی دود ِ سیگارت بدم میاد، قبلا بوی بهتری داشت...

_شاید قبلا حرفایی که با دودِ سیگار فرستادم هوا، حرفای قشنگی بودن که نمیگفتم... اگه ناراحتی بگو ایندفعه حرفامو دود نکنم، بگم و یه توده بشه تو قلبت؟!

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒حيث تعيش القصص. اكتشف الآن