قدرم بدون ددی

4K 312 52
                                    

 پرنس صداش می زدن. خط چشم و سایه چشم سیاه داشت. لباس های گوتیک می پوشید؛ اهل الکل سیگار و هر از گاهی شرط بندی بود. برخلاف پارتنرش که اینجور چیزا رو دوست نداشت تا میتونست ولخرجی میکرد.

پارتنرش خیلی پول داشت، عاشقش بود و بهش اهمیت میداد. جیمین دیگه چی میخواست؟ غیر از اینکه از زندگیش لذت ببره. دفعه پیش ماشینش توی شرط بندی از دست داد اما زیاد ضرر نکرد چرا که پارتنرش به سرعت ماشینش با یه ماشین مدل بالاتر جایگزین کرد. برخلاف خودش که وقتش توی بار به قمار، دختر بازی ولخرجی و چرخیدن توی پاساژ ها میگذروند پارتنرش اروم بود. کتاب میخوند، قهوه میخورد، کالکشن ماشین های قدیمی جمع می کرد و کلا کارهایی از این قبیل...

 برای اون اهمیت نداشت اگر جیمین با زن ها بخوابه یا یکی فردا اعتراف کنه که ازش حامله است. بهرحال وقتی تهش جیمین برای داشتن اون التماس میکرد چه مشکلی میتونست داشته باشه.

 شاید با زن ها میساخت. اما چشم دیدن مرد ها رو نداشت. کافی بود کسی حرف اضافه ای بزنه یا بخواد بهش دست درازی کنه اونوقت پارتنرش خودش و خانوادش از زمین محو میکرد.

 امروز لباس های برند پوشیده بود همون استایل گوتیک همیشگی و موهای مشکی رنگ. اگر نیمه شب جایی میدیدیش اصلا نمی تونستی تشخیصش بدی چرا که با سیاهی شب یکی میشد.

 این همه ثروت، ابهت و قدرت همه و همه اش مدیون پارتنرش بود. مردی که از قاچاق کالا هایی چون ماشین و گوشی کسب درامد می کرد.

 نگاهی به مغازه روبروش انداخت بد نبود حالا یکم برای ددیش خرید کنه. وارد مغازه شد و نگاهی سر سری به اجناس انداخت. یه کفش مردونه می خواست. مشکی و مد روز. ددیش با اون مدل کفش ها تصور کرد. خیلی هات میشد

-عا فکر میکنم اون میخوام

-چه سایزی؟

با گفتن سایز و رنگ دلخواهش بالاخره کفش خرید و دوباره بسته رو به بادیگارد های پشت سرش داد. خرید هاش بی شمار بود. از بیشتر هم بیشتر... با زنگ خوردن گوشیش متوقف شد و قبلش اشاره کرد تا بسته ها رو توی ماشین بزارن.

-بله ددی

صدای بم و همیشه خسته پارتنرش توی گوش هاش پیچید.

-خریدام که کردم میام... امشب میخوام برم بار دد

-کی میخوای بیای خونه توله؟

صدای نفس های منقطع ددیش از پشته گوشی شنیده میشد.

-الان نیازت دارم چیم...حالم خوب نیست.

 نگاهی به ساعت رولکسش کرد. ساعت ها از خونه دور بود و اگر هم میخواست نمیتونست خودش به خونه برسونه.

-فکر نمی کنم برسم

سکوت. جیمین ناراحت بود از اینکه نمیتونست وظیفه اش درست انجام بده و این حداقل کاری بود که می تونست برای ددیش کنه.

GRAY VKOOKWhere stories live. Discover now