𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 (11)

272 49 16
                                    


hyunjin

از درد گلوله نفس نفس میزدم و همون طور ازم خون میرفت.
سرم پایین افتاده بود و همون طور داشتم بیهوش میشدم که بوکا با اصلحش سرمو اورد بالا.
رو یکی از زانوهاش رو به روم نشست.
+حق تو این هوانگ هیونجین.
با صدا گرفته که معلوم بود از درده گفتم.
*الان انتقامتو گرفتی نه؟
لبخند بیجونی زدم.
*خیالت راحته؟ولی اینو بدون من مقصر مرگ داداشت نبودم.
زود تو دهنم.
+خفه شو حق نداری اسم داداشمو به زبون بیاری.
از درد بدنم جون نداشت برا همین افتادم زمین‌.
+دلم میخواد لحظه جون دادن توعه عوضیو ببینم.
هیچی نگفتم.
رنگم‌سفید شده بود و چشمام کم کم داشت بسته میشد.
کاش قبل مرگم یه بار دیگه فیلیکسو میدیدم.
کاش میتونستم بغلش کنم و بهش بگم چقدر چشماش آدمو جذب خودش میکنه.
کاش میتونسم بهش بگم دیوانه وار عاشقشم :)
یهو از دهنم شروع کرد خون اومدن.
زمینو چنگ میزدم درد بدی کل وجودمو گرفته بود.تمام لحظه ها عین فیلم از جلو چشم رد میشد.
زمینو چنگ زدم و به لوکا نگاه کردم با یه نیشخند چندش آور داشت به جون دادنم نگا میکرد.
یعنی من واقعا دیگه دارم میمیرم.
معذرت میخوام لیکسی که مراقبت نبودم.
کاش بعد من یه آدم خوب‌سمتش‌بیاد‌واذیتش‌نکنه‌‌و‌یهو‌دیگه‌چیزی‌ندیدم‌جز‌سیاهی‌مطلق‌.

(feilx)

√عاححح خسته شدم لعنتی چقدر باید راه برم پس کجا بودیم ایششش.
همون طور با میوه های تو دستم داشتم دنبال هیون میگشتم و غر میزدم.
√وااااااای کاش به حرفش گوش میکردم من گم....
با دیدن پای هیون رو زمین حدس زدم حتما از خستگی خوابیده رو زمین.
همون طور با میوه ها رفتم سمتش.
√هیونگ ببخشید دیر کردم راهو گم کرده بودم....تو چرا اون شکلی خوابیدی هیو.....
با دیدن خونی که رو زمین بود رنگم پرید و تمام‌میوه ها از دستم افتاد.
زبونم بند اومده بود.
افتادم رو زمین.
نه نه نه امکان نداره ه....هیون چیزیش نشده.خودمو به زور رسوندم بهش و برشگردوندم رو کمر.
به جای گلوله تو قلبش نگا کردم.
بغض بدی گلومو گرفته بود‌.
یعنی من هیونجینمو از دست دادم؟نه امکان نداره من نمیتونم نمیخوام از دستش بدم.
بغضم ترکید و زدم زیر گریه جسم بیجون هیونو کشیدم تو بغلم و سرشو به سینم فشار دادمو گریه کردم.
صورتشو نوازش میکردم و گریه میکردم.
√نه هیون هق تروخدا تنهام نذار خواهش هق میکنم.
با گریه ادامه دادم.
√من هنوز به دستت نیوردم که بخوام راحت از دستت بدم.
کل صورتشو شروع کردم بوسیدن.
√ترو خدا پاشو خواهش میکنم هیون ازت خواهش میکنم لعنتی چشماتو باز کن.
با گریه داد زدم.
√هیونمم ترو خدا تنهام نذاررر خدایا ازم نگیرش.
همون طور که گریه میکردم یه گوشی دیدم سریع برش داشتم.
خداروشکر رمز نداشت با دسای خونیم رفتم تو مخاطبای گوشی و شماره مینهو رو گرفتم‌.
بعد دوتا بوق جواب داد.
_الو...
با گریه شروع کردم‌به حرف ززدن
√هیونگ منم فیلیکس هیونجین هق تیر خورده حالش خوب نیس ترو خدا خودتونو برسونید.
_باشه باشه فبلیکس آروم باش سعی کن تا میتونی جلو خون ریزیشو بگیری من داریم دنبالتون میگردیم.
√چی چطوری کجایین الان؟
_چیو چطوریش بعد توضیح میدم الان حواست به هیون باشه نگران نباش نجاتش میدیم خب الانم قطع کن چون هیون الان بیشتر از هر چیزی نیازت داره.
گریه میکردم همون طور باشه ای گفتم و دسمو رو جایی گذاشتم که داشت خون ریزی میکرد.
√خوب‌میشی‌هیون نجاتت میدم.

.............
.......
...

نیم‌ساعت بود که منتظر مینهو بودم.یهو صدای مینهو و چند نفر دیگه رو شنیدم.
مینهو اومد سمتمون.نگران نگام کرد.
_فیلیکس خوبی.
√منو ول کن هیونگ الان حال هیون بده خواهش میکنم کمک کن.
یه پسره اومد هیونو آروم عین یه پر بین دساش گرفت.
جونگین و بنگ چانم اومده بودن.
رفتیم سمت یه جاده.
اون پسره هیونو تو ماشین صندلی عقب گذاشت و منم پشت نشستم و هیونو تو بغلم گرفتم مینهو صندلی جلو نشست.
اون پسره هم پشت فرمون.
بنگ‌چان و جونگین هم با ماشین بنگ چان اومدن.
بدون هیچ معطلی گاز دادیم.
تو راه فقط با بغضو‌نگرانی هیونو نگا میکردم و موهاشو نوازش میکردم.
صدای همون پسره که هیونو‌ تو بغلش گرفته بودو شنیدم.
•نترس هیونجین خیلی قویه.
با چشمای اشکی نگاش کردم.
√آره اون تنهام نمیذاره یعنی.....
پسره لبخند مهربونی زد.
•میدونم عاشقشی نیازی نیس خجالت بکشی خب.اسمم چانگبینه.
بهش لبخندی زدم.
√ممنون چانگبین هیونگ امیدوارم فقط بتونم بهش بگم.
•میتونی فیلیکس فقط باید صبر داشته باشی.
رسیدیم بیمارستان.
هیونو سریع گذاشتن رو برانکارد.نبضش‌ ظعیف بود.پشت سر برانکارد تا وقتی که هیونو ببرن اتاق عمل رفتم ولی بعد دیگه نذاشتن وارد اتاق عمل بشم.
دو زانو پشت در اتاق عمل افتادم.
با گریه دسمو رو در اتاق عمل گذاشتم و پیشونیمو به درش گذاشتمو گریه کردم.
√هیونم ازت خواهش میکنم تنهام نذار خواهش میکنم خوب شو.....من بدون تو نمیتونم زندگی کنم زندگیو بدون تو نمیخوام.عاشقتم هیونجینم.

_________________________________________

بعد از یه غیبت طولانی اینم پارت یازده ممنون که ووتای پارتارو زیاد کردید لاوام🥺
خیلی ذوقیدم ممنونم ازتون قشنگای من🍃💞
پارت یازدهم خدمت شما امیدوارم دوس داشته باشین قشنگای من💗❣
من خودم سر این پارت خیلی گریه کردم🥲
ولی خب دیگه خوب بود بد بود به بزرگیه خودتون ببخشین قشنگام.
منتظر ووت هاتون و کامنتاتون هستم لطفا انرژی بهم بدید که جون بگیرم پارت بعد هم بنویسم خوشگلام💕💜
بوس بهتون بای بای🍦🍃

𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin