𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 (14)

204 41 6
                                    

felix

با سرعت زیاد سمت بیمارستان میدویدم. بدو رفتم سمت مینهو هیونگ.
تتد و با عجله و هیجان زده لب زدم.
~کجاس هیونگ؟کجاس.
_هی پسر آروم باش بذار نفس بکشی.
~هیونگ میگم کجاس میخوام ببینمش.
_فیلیکس یکم آروم باش بچه بذار حرف بزنم‌
~هیونگ هیون چیزیش شده؟ ترو خدا بگو هیون چش شده.
_عهههه فیلیکس آروم باش خب بذار زر بزنم.
ساکت شدم و به مینهو با نگرانی نگاه کردم.
_دکترا دارن ماینه اش میکنن نترس به هوشه بنگ چان پیششه.
~منم میخوام برم ببینمش.
_نمیشه فعلا.
~میگم باید ببینمش تا دلم آروم بگیره.
بدون اینکه بذارم کلمه ای از بین لب هاش خارج شه دویدم سمت اتاق هیون‌.
*هیونگ میگم خوبم من چیزی نیس...نه نمیخوام هیونگ بنگ نمیخوام غذا.
×نمیشه بچه دهنتو باز کن باید بخوری.
به هیون و بنگ چانی که درحال بحث برای خوردن غذا یا نخوردنش بودن نگاه کردم.
تقلا کردنای هیون برا غذا نخوردن خیلی کیوت بود.
حیف که دیگه نمیتونم داشته باشمش.
بغضمو قورت دادم.
نگاه هیون بم افتاد.
*هی جوجه...
بغضم شکست و رفتم بغلش کردم.
تو بغلش شروع به هق زدن کردم.
~هیو...هیونگ...هق...دلم‌‌...هق...خیلی برات تنگ شده بود.
ترسیدم...هق...برا همیشه از دستت داده باشم.
تسلطی روی اشکام نداشتم.
دستشو رو موهام نوازش وار شروع به کشیدن کرد.
*چیزی نیس بچه من زندم همین جام.
از بغلش بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم‌.
لبخند تلخی زدم‌.
~خیلی نگرانت شدیم از این به بعد دائم میام پیشت.
چیزی نگفت و فقط نگاهشو بهم داد.
چشماش، لب هاش، صورتش، بدنش، قلبش و خودش تنها چیزی بود که از خدا میخواستم بم بده‌.
دلم میخواست فقط تو بغلش باشم، جدا شدن از بغلش برام خیلی سخته.
فکر اینکه دیگه من الان با یکی دیگم مثل خوره وجودم رو میخورد.
~من میرم بیرون هیونگ توهم غذاتو بخور.
بدون اینکه بذارم حرفی بزنه از اتاق زدم بیرون.
نشستم رو صندلی و زدم زیر گریه.
با احساس دستی رو شونم باعث شد گریه امو خفه کنم و گریم به هق هق تبدیل شد.
با صداش فهمیدم که مینهو هیونگه.
با نگرانی که داخل صدا لب میزد گفت.
_فیلیکس چرا گریه میکنی بچه؟
بی اختیار خودمو تو بغلش انداختم و هق زدم.
~هیونگ دارم درد میکشم این درد داره منو میکشه.
_فیلیکس چی شده داری نگرانم میکنی.
~هیونگ عشق یه طرفه خیلی درد بدیه‌.
گریم شدید تر شد. با گریه لب زدم.
~هیونگ من چانگبینو دوس ندارم به زور باهاشم‌.
_فیلیکس تو که گفتی چانگبینو دوس داری حتی حتی گفتی که باهاش خوابیدی.
سریع سرمو بالا اوردم و به چپو راس به نشونه نه تند تند تکون دادم‌.
دورغ بود. من حتی نذاشتم اون منو ببوسه.
~هیونگ چانگبین دسش با اون مرده که مارو دزدیده بود تو یه کاسه بوده و حتی اون گفت بش به هیون تیر بزنه چانگبین بهش گفت.
_چیییییییی.
با صدای بلندش همه برگشتن سمتمون.
جلو دهنشو گرفتم.
~هیشششش همه دارن نگامون میکنن.
وقتی آروم شد و نگاها از رومون برداشته شده بود.
دسمو از رو دهنش برداشتم‌.
عصبی لب زد.
_اون مرتیکه عوضی کدوم قبرستونیه.
چیزی نگفتم و سرمو پایین انداختم.
_فیلیکس اون مجبورت کرد باهاش باشی؟ با توام میگم اون مجبورت کرد؟
بغضمو قورت دادم.
~بهم گفت اگه باهام نباشی هیونو میکشم. مجبورم کرد بهتون بگم باهاش خوابیدم.
هیونگ من از اون بدم میاد عاشق یه نفر دیگم من من حتی اجازه ندادم لبمو ببوسه.
دسشو محکم از عصبانیت مشت کرده بود.
_میکشمش‌.

_________________________________________

سرما بچه ها هق.
اینم پارت چهارده^^
حمایتم کنید من کامنت اصلا ازتون نگرفتما.
ووت یادتون نره‌.
شرط پارت بعد بیستا کامنت و بیستا ووت.
بوس بایی

𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍Where stories live. Discover now