𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 (19)

169 29 4
                                    

felix:

با شنیدن صدای هیون با چانگبین برگشتیم سمت صدا.
هیون رو صندلی نشسته بود و با اصلحه تو دستش ور میرفت. پاشو روی پاش انداخته بود و به چانگبین نگاه میکرد.
*به نفعته همین الان فیلیکسو ول کنی بیاد پیش من.
چانگبین اصلحشو گرفت سمت هیون.
"ولش نکنم میخوای چیکار کنی؟منو بکشی؟جرعت اینکارو نداری هوانگ هیونجین اما من جرعتشو دارم میتونم تو رو بکشم.
صدای قهقه هیون بلند شد. بهش نگاه کردم. چی تو ذهن هیون میگذشت؟کشتن چانگبین؟نه هیون اینکارو نمیکنه مطمعنم.
هیون اصلحشو انداخت رو زمین و با انگشت کشیدش اشک گوشه ی چشمش رو که به خاطر خنده اومده بودو پاک کرد.
خندش که تموم شد صداشو صاف کرد و رو به چانگبین گفت.
*آیگو منو نخندون چانگبینا هردومونم میدونیم که چقدر از من میترسی جوجه.
چانگبین ماشه اصلحه رو کشید. نه نه نمیذارم نمیتونم بذارم هیونجینو بکشه.
×چانگبین تو رو خدا اصلحه رو بیار پایین ببین من دارم باهات میام کاری با هیون نداشته باش.
"دخالت نکن فیلیکس اینو میکشم بعد باهم میریم.
سعی میکردم مچ دستمو از تو دستش بکشم.
داد زدم.
×یه تار مو از سر هیون کم شه قسم میخورم با همین اصلحه ای که تو دستته خودم بکشمت.
غرید و اصلحه رو گذاشت زیر گلوم دست آزادم رو روی مچ دستش گذاشتم و عقب عقب رفتم. چانگبینم میومد جلو زیر چشمی به هیون نگاه کردم.
میخواست به سمتم بیاد ولی یه چیزی متوقفش کرد.
به صورت عصبیه چانگبین نگاه کردم.
توی صورتم غرید.
"کای نکن هم جنازه تو و هم جنازه اونو تو همین فرودگاه چال کنم.
فقط تو صورتش نگاه کردم. با دست آزادم به سسنش میزدم که ولم کنه.
دلم میخواست برا شرایطی که داخلش گیر کردم اشک بریزم. من مگه چیکار کرده بودم‌ که محکوم به این عذاب بودم؟ گناه من چیه؟ اینکه عاشق یه نفر شدم باید انقدر عذاب میکشیدم.
تو همین فکرا بودم که با دیدن آی ان پشت چانگبین چشمام از تعجب زد بیرون آی ان به معنای اینکه ظایع نکن با چشماش بهم علامت داد.
باز زیر چشمی آروم به هیون نگا کردم که سرشو آروم به معنای به حرف آی ان گوش کن تکون داد.
دوباره به چانگبین نگاه کردم و خفه لب زدم.
×من هرگز برا تو نمیشم سئو چانگبین.
تا خواست حرفی بزنه جونگین به انگشت اشارش آروم به شونش زد.
چانگبین سرشو برگردوند سمتش و با اخم‌نگاش کرد.
÷عم ببخشید مزاحم میشم ولی فک کنم یکی اونجا کارت داره.
به هیون اشاره کرد و ناگهان صدای شلیک گلوله بود که از طرف هیونجین اومد.
چشمامو از ترس رو هم فشار دادم وقتی دیدم همه جا ساکته چشمامو باز کردم و دیدم اصلحه چانگبین رو زمین افتاده ولی نه چانگبین آسیب دیده نه هیون و نه آی ان.
به چانگبینی که از تعجب خشکش زده بود نگاه کردم و بدو رفتم پیش هیون.
آی ان یه دست بند آهنی از پشت کمرش گرفت و به دستای چانگبین زد.
÷سئو چانگبین تو رو به جرم آدم رباهی بازداشت میکنم.
و یهو تمام پلیسا ریختن داخل و چانگبینو بردن داخل ماشین پلیس.
هیون بهم با نگرانیه زیاد نگاه میکرد.
*ببینم تو خوبی آسیب ندیدی؟
دسشو نوازش وار رو زخم لبم و کبودیه زیر چشمم کشید.
همین کارش باعث بود من تا خود آسمون از شدت آرامش پرواز کنم. این مرد چرا با من اینکارو میکرد؟چرا با قلب من بازی میکرد؟
با هر نگاهش با هر لمسش کافی بود تا حس کنم رفتم تا مرز آرامش.
*باید بریم دکتر یه چکاب بشی.
با صدای هیون از فکر در اومدم و لبخند آرومی زدم.
×چیزیم نیست حالم خوبه بریم خونه حتما تا الان هیونگا خیلی نگران شدن.
*باشه بیا ببرمت.
میخواستم برم که نگاهم به آی ان افتاد. یه افسر پلیس سمش رفت و بهش ادای احترام کرد.
-جناب سروان خودتون برا بازجویی میاین؟
÷آره ولی اول ببرینش بازداشتگاه.
-به روی چشم قربان.
و بعد با یه تعظیم دیگه رفت. آی ان به سمتمون اومد و دست به کمر نگاهمون کرد.
رو به هیون گفت.
÷اجازه هست رفیقمو بغل کنم؟
هیون سرشو تکون داد و این آی ان منو تو آغوش گرمش کشید.
÷بلا به دور باشه لیکسی دیگه نیازی نیست بترسی چانگبین دیگه نمیتونه بیاد سمتت.
هیچی نگفتم و بعد ازش جدا شدم.
×آی ان تو واقعا کی هستی؟
خنده آرومی کرد.
÷یانگ جونگین افسر آگاهی پاسگاه سئول.
دهنم از تعجب باز موند فقط کافی بود که دیگه فکم بیوفته رو زمین.
*منم تا باور کنم یکم طول کشید ولی خب دقیقا عین لقبش یه روباه مکاره.
آی انی که الان فهمیدم همون پلیس معروفیه که قبلا همه فک میکردیم کشته شده قیافشو پوکر کرد.
÷بچه کاری نکن همین جا بهم گرت بزنما.
هیون خندید.
*نگا کی به کی میگه بچه.
×آی ان.
نگاهی بهم انداخت.
÷بله.
×میکشمت.
÷ها!؟
بعد افتادم دنبالش اونم شروع کرد بدو بدو کردن.
×وایسا توله سگ.
÷بابا یکی اینو بگیرههههه فیلیکس چیکار میکنی بچه آخه مگه‌چیکار کردم‌که میخوای منو بکشی.
هیونجین هم داشت با خنده راهنماییم میکرد کجا برم و از کدوم طرف بگیرمش.
÷هیونجین بیا این جوجه رو بگیر به خدا این دفعه واقعی منو میکشه ها.
×نگا پدسگ هنوزم به من‌میگه جوجه به خدا اگه بگیرمت خودم خفت میکنم.
÷فیلیکس جان‌مادرت نیا.
×پدصگ د میگم وایساااا.
یهو جونگین با سر رفت تو یکی از ستونای فرودگاه و افتاد زمین پشت سرش از حرکت وایسادم.
شروع کردم‌با خودم‌زم زمه کردن.
نباید بخندم به این صحنه نه نه نخند فیلیکس.
چون جبو خندمو گرفته بودم قیافم هی عین آفتاب پرست رنگ عوض میکرد.
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر خنده. دستمو رو دلم گذاشتم و شروع به خنده کردم.
از خنده نفسم‌بند اومده بود اشک گوشه چشممو که به خاطر خنده زیاداومده بودپاک کردم و دستمو سمت جونگینی که به قیافه پوکر نگاهم میکرد و داشت پیشونیشو از درد ماساژ میداد دراز کردم.
شروع کردم با خنده حرف زدن.
×پاشو زود باش وای دلم خدایا.
÷خیلی بیشوری تقصیر تو شد.
×یااا به من چه بعدم من حق داشتم بخوام بکشمت چون تو این دو سال بم دورغ گفتی.
جونگین ایشی گفت و بعد دسمو گرفتو بلند شد.
÷جوجه.
خندمو جمع کردم و یکی زدم پس کلش.
×روباه.
÷یاااااا.
صدای داد هیون باعث شد سر جفتمون برگرده سمتش.
*اگه لقب حیون گذاشتن روهمو تموم کردید بیاین بریم.

𝑮𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆 𝒎𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ