مایک بیرون اتاق منتظر مونده بود ،معمولا صبر میکرد تا بیام بیرون از اتاقم بعد به سراقم بیاد؛
پس طوری که منتظر یه خبر مهمم بهش نگاه کردم با دو دلی تمام بهم نگاه کرد
_حالا که باید بریم سراق اونا نمیشه گردان دوم هم با خودمون ببریم احتمال داره هر اتفاقی بیوفته و بیشترشون زن و بچن حس خوبی ندرام به این ماموریت فرمانده اوه..
مکث کردم حس ششم مایک تو همه ماموریتا کمک کرده و درست از آب دراومده بدم نمیگفت باید بیشتر نیرو میبردیم اما دستور چیز دیگه ای بود .
+مایک ما دستور داریم که با همین تعداد بریم و الان فصلیه که اون حیوونا هی به سمت پناهگاها حمله میکنن پس نمیتونیم واسه یه حس جون مردم خودمونو به خطر بندازیم
سری تکون داد اما یه طوری بود انگار چیزی بود که نمیتونست بگه یا نمیخواست ..
اهمیتی نداره برام الان که بخوام بفهمم تو سره معاونم چی میگذره
+به همه بگو آماده رفتن شن و ماشین اضافه وکپسول اکسیژن اضافه و یه دکتر واسه احتیاط بیارن
سری تکون داد
_حتما فرمانده دکتر ال وقت آزاد تری داره اونو میاریم +باشه خوبه ..
به سمت محوطه خارجی حرکت کردم حالا که به سمت ناحیه خارجی تر میام صدا های اون موجودات بیشتر به گوش میرسه...
یکی از تک تیراندازا که اسمش الکسِ به سمتم اومد
_سلام فرمانده
+سلام الکس چیشده!
اون همیشه میخندیدو به بقیه انرژی میداد اما حالا مضطرب بود
_میخواستم بهتون بگم توی این دسته که دارن میان خوانواده یا دوستای نزدیک بچه ها هستن ، ممکن داخل مردمم آشنا داشته باشن که سال ها ازهم دور بودن،
نمیشه تعدادو بیشتر کرد اگه شما بخواین هیچ کس نه نمیگه..
راست میگفت، اگه درخواست میکردم حتما فرمانده دسته دوم بیل هم اضافه میشد اما ما کافی بودیم آنها هم با گردان های نظامی خودشون اسکورت میشدنو من و تیمم که ۳۰ نفر بودیم هر کودوم به اندازه ۵تا جونور گنده قوی بودن و کافی الکی بهمون دسته خون نمیگفتن...
+همینقدر کافیه نگران نباش یادت نرفته که فرماندت کیه؟ حالا بهم بگو تو کیو بین اون آدما داری؟
اول گنگ بهم نگاه کرد بعدش با یه لبخندو ذوق
_خواهرم بین اوناس لوسی ،میدونی الان چند ساله بعد انفچار ۷ ندیدمش توی اسامی اسمشو دیدم تاالان فک میکردم از دستش دادم خیلی دوس دارم زودتر ببینمش.
+پس سری سوار ماشین ها شین و آماده که راه بیوفتیم.....
***
سلام همگی 🩸😎
امیدوارم از پارت 2 خوشتون بیاد وبا نظراتونو ووت هاتون حمایت کنین 🩸💋
