همه دوییدیم،
قرار بود نزدیک لبه دره بکشونمشون و کاری کنیم پرت شن پایین،
با سرعت بالایی دنبالمون بودن صدای خورد شدن شاخ و برگ ها میومد و جیغ های کر کنندشون ,
اگه محافظ نداشتیم قطعا کر شده بودیم ...به دره رسیدیم کوک داد زد
_حالا چی؟!
استفن داد زد
_همه حالا سرتونو بدزدین .
با شمشیر منو نامجون پاهاشونو قطع کردن و اونا یکی یکی میوفتادن و پرت میشدن,
این خیلی خوب بود که تلفاتی ندادیم .همگی بلند شدیم و خودمونو تکوندیم،
تا فکر کردیم همه چی تموم شده ، یکی که جا مونده بود دوییدو دی رو گرفت تعادلش بهم خورد و باهم داشتن میرفتن تو دره،
با تمام سرعتم پریدمو دستشو گرفتم ،
داشت مارو میکشید پایین
دیگه تقریبا داشت قدرتم ته میکشید لنتی خیلی قوی بود ، هوپ و ته و بقیه ما رو کشیدن و الکس با تیر اونو زد و دی با یه لگد اونو از خودش جدا کرد و کاملا مارو بالا کشیدن .
دی گفت
_جونمو نجات دادی ممنونم .
راستشو بخوای کیوت ترین لبخندی بود که دیده بودم
+خوب فک کنم برابر شدیم مگه نه ته .
خندید و سر تکون داد,
استفن اومد سمتم
_کمک ها تو راهن باید صبر کنیم بیان دنبالمون اینجا هم که پاک همینجا بمونیم فرمانده؟
+آره من یکی که حال ندارم راه برم ..نشستم نزدیک پرتگاه همونجا که وایساده بودم بقیه هم همینطور نزدیک نشستن
+الکس بیسیم بزن ببین زخمی ها چیشدن بیسیم من نیست _حتما...
اکسیژنامون دیگه کم مونده بود ،
برای همین حرف نمیزدیم،
به این فکر میکردم که این اولین ماموریت بعده اون اتفاقات ریپریه که مثل اونبار واقعا تن به تن جنگیدم و این برام عجیب بود ،
اونروز چجوری اون همه اسنیل کشتم و سالم برگشتم در حالی که الان داشت یکیشون منو میکشت؟
اونم بین سربازای خودم ، همینطور که تو فکر بودم ؛
الکس دستی جلوی صورتم تکون داد
_فرمانده خبری نیست ازشون و مایک گفت اونم چیزی ندیده تو حسگرها.
+امکان داره مرده باشن پس ..
_نه ما اونارو پوشش دادیم سالم رسیدن .
+فرمانده منم دوس ندارم بمیرن ولی اونا خونی بودن و ایناهم خونخوار.
_مثل ما نه ، آواره بودیم و بی پناه پس باید میمردیم یا مرده پیدا میشدیم..اون عصبی بود ، خوب معلوم زمان زیادی نشده بود که میشه گفت کاملا هرکی که میشناختن مرده بود اونم جلو چشمشون ..
نگاه کردم به درجه اکسیژنش که چون عصبی شده بود هی داشت پایین تر میومد،
دستمو گذاشتم رو شونش لوله اتصال اکسیژنمو بهش وصل کردم و درصدی از مال خودمو بهش دادم
+بهت گفتم کمکت میکنم پس نمیر فرمانده کیم.
رو به استف کردم
_ بیسیمتو بده من،
الکس پیش اینا بمون
استف باهام بیا باید ببینیم چه خبره،
شماهام جایی نمیرین اونا الان میرسن پس با آرامش اکسیژنتونو نگه دارین ...
پاشدم و استفمم پاشدو بیسیم و داد
_اکسیژن کافی ندارین فرمانده
+وقتی از ماموریت ۱۱ برمیگشتم به مدت نیم ساعت اکسیژنم تموم شده بود میتونم کنار بیام بریم ..
اونا خواستن اعتراض کنن اما توجه نکردم و دور شدیم،از محل گیر افتادن الکس اونور تر رفتیم دور تر و دور تر شدیم.
بوی خیلی بدی میومد ، که میشناختمش وقتی تشعشعات به استخوان برسه و همه چیزو خاکستر کنه ای بو ایجاد میشه. بوییه که هیچ وقت یادم نمیره،
هیچی نبود جز خاکستر همشون مرده بودن، ماشین چپ کرده بود و ردی از اسنیل ها هم نبود پس کدوم جونور اینارو کشته ...اگه زود تر میرسیدیم یا یکم گوشت و استخوان مونده بود میتونستم حدس بزنم اما اینجوری هزارتا جونور هستن که بدون گذاشتن ردی میکشن ..
_باید بریم دیگه فایده نداره فرمانده اکسیژن نیاز داریم ..
راست میگفت دیگه ته موندش بود ..
دین بیسیم زد
_ما بقیه رو سوار کردیم داریم میایم سمتتون اینور سمت چپ میبینین مارو؟
+آره دین سربازا خاکستر شدن کاری نمیشه کرد
_اوه خب قرارم نبود بی تلفات باشیم ،اکسیژن براتون هست تکون نخورید که رسیدیم.خواستم جوابشو بدم که یهو استفن پرت شد و محکم به درخت بقلی خورد .....
***
سلام خوشگلا🩸
اینم از پارت جدید امیدوارم لذت ببرین و با ووت ها و نظراتون حمایت کنین💋🩸
"🤔یکم نظر بدید ببینم اصلا خوشتون اومده یا نه!"
