همه سوار شدن و بابی که تعمیرکار ماشین هاست برای آخرین بار همه چیزو چک کرد
_فرمانده همه چی درست اون حرومزاده هارو بکشین و سالم برگردین ..
بابی حالش از اون جونورا بهم میخورد چون خوانوادشو کشته بودن، هربار که برای بیرون آماده میشدیم این حرف و میزدو تمام کینشو تو چشماش جمع میکرد ؛
اون مثل پدر گردان ما بود و همیشه بهترین ماشین هارو آماده میکرد..
+حتما بابی همشونو میکشیم بهت قول میدم.
قهقهه میزد
_وقتی وایت ریپر اینو بهم میگه حس خوبی داره فعلا فرمانده..
همه منو بااین لقب میشناختن ،
وایت ریپر
،بعده یه ماموریت توی دوران سربازیم این لقب و گرفتم، فقط من ازاون گردان برگشتم اصلا دوس ندارم یاد اون روز بیوفتم ، برای همین زیاد ازین لقب خوشم نمیاد مخصوصا که هی یاد موهای سفیدم میوفتم ولی دیگه چه میشه کرد باید تحمل کنم..
همه کلاه های محافظ رو گذاشتیم دروازه ها باز شد ماموریت سختی به نظر می اومد ..
ده تا ماشین میشدیم که با سرعت ۱۰۰ تا حرکت میکردیم باید قبل اینکه بارون اسیدی میگرفت به قسمت های جنگلی میرسیدیم ..جنگل های کمی مونده همینشم نعمتیه ، مایک بیسیم زد _فرمانده سوزی میگه حدود ۱۰ دقیقه دیگه یه طوفان باد ۳۰ دقیقه ای میگیره.
سوزی دانشمند ما بود همه چیزو با دستگاهاش اندازه میگیرفت و خبر میداد ، پس اگه اون میگفت قرار سنگ هم بباره حتما این اتفاق می افتاد.
بیسیمو بردم رو سیگنال همه گردان که به تمام افراد خبر بدم
+ گوش کنین ۱۰ دقیقه دیگه طوفان میگیره سپرهای ماشین هارو روشن و سیستم اتصال سازی ماشین هارو روشن کنید که گم نشین، برای گردان ما این فقط یه نسیم پس حواستون به ماموریت باشه ومراقب باشین.طوفان رو مخی بود ، سوزی هی اطلاعات رو بیسیم میکردو از یه طرف غر میزد که باید توی ماشین من میبود ،
اما منم هی یادآور میشدم که باید خودم شخصا فرمانده های اونارو برمیگردوندم دستور ژنرال بود .
فقط رانندم استیو کنارم بود ، همیشه ساکت بود و مراقب ولی امروز مشکوک بود، زیادی ساکت بود، جز سلام چیز دیگه ای نگفته بود حتی موقع طوفان هم واسه سنگایی که به ماشین عزیزش میخورد فوحشی نمیداد و این عجیب بود ولی الانم موقع این نبود که بپرسم چشه ....نزدیک بودیم ، همه جا سکوت بود و معلوم نبود اون موجودات کجا کمین کرده بودن، جنگل و رد کرده بودیم و قسمت کوهستانی رسیده بودیم بعده این قسمت به اون ها میرسیدیم ..
مه غلیظی گرفته بود ، که سمی بود. معلومه این قسمت های زمین به کل رو به نابودیه هیچ گیاهی نبود همش سنگ و خاک و سم و تشئشع .
فکر کنم حتی اون موجوداتم تحمل اینهمه تشئشع رو نداشتن اثری ازشون توی حسگرها نیست ..
دیگه به محل رسیدیم ولی مه غلیظ تر شده،
سوزی بیسیم زد
_فرمانده این مه پر از سمو تشعشعِ و مقدارش خیلی بالاس یه اشتباه میتونه جونخیلی هارو بگیره ، ما نمیتونیم بیشتر از ۴۰ دقیقه صبر کنیم ، ما پیشبینی انقدر تشعشع رو نداشتیم این لباس در مقابل مقداره کمتر مقاومه اگه تو این مدت نیومدن ..
حرفشو قطع کردم
+ما اونارو میبریم جایی که ما بهش میگیم خونه سوزی روی کارت تمرکز کن نه احتمالات اونا میان ..
