راه افتادم به سمت بخش آموزش ,مدتی میشد تمرین نکرده بودم . همونطور که نزدیکشون میشدم صدای سربازا بیشتر میشد ، به سمت در رفتم و با زدن کارت هویت در باز شد و رفتم داخل .
مارک و جی هوپ داشتن بهشون تمرین استقامتی میدادن ، نزدیک تر که شدم برای مارک دست تکون دادم و اومد به سمتم _ازین ورا فرمانده . +اومدم یکم تمرین کنم نیاز دارم فکرم آزاد بشه ،همکاری با جی هوپ چطوره ؟ دست به سینه شد _خیلی خوبه باید بگم اگه چند روزم نباشم خیالم راحته که سربازا خوب تمرین داده میشن. ابروهامو دادم بالا +پس اینقدر خوبه که معاون من تاییدش میکنه هان . خندید _میخوای تمرین کنی ؟ +آره تو یا جی هوپ فرقی نمیکنه . انگشت اشارشو به سمت رختکن گرفت _باشه برو لباساتو عوض کن بیا . خندیدم +اینجا تنها جاییه که میتونی بهم دستور بدی.
لباسای بوکسمو پوشیدم و رفتم روی تشک تمرین .. جی هوپ اومد پیشم
_مارک گفت من باهات تمرین کنم فرمانده . دستمو بردم جلو دست دادیم +بهم بگو هانی اینجا رئیس تویی . خنده ای کرد و سر تکون داد _خب هانی اول بهم بگو معمولا چی تمرین میکنی چه رشته ای ؟ +من تو همه چیز مهارت دارم اما همینطور که میبینی امروز برای بوکس اینجام ، تنها چیزی که فکرمو خالی میکنه مشت زدنه . دستی زیر چونش کشید _من حریف تمرینیتم تا خودتو گرم کنی لباس بوکسمو میپوشم میام. سری تکون دادم و مشغول گرم کردن شدم.
جی هوپ اومد و میت های تمرین و برداشت _بیا بریم توی رینگ رفتیم بالا ،روبروی هم وایسادیم ، هردوتامو گارد گرفتیم , موشتامو جلو صورتم گرفتم، جی هوپ میت توی دستش داشت و من دستکش بوکس اون فقط قرار بود دفاع کنه. بهش نگاه کردم +شاید بگی چون تو مردی از من قوی تری اما امروز توپم پره پس هرموقع سختت شد بگو. نیشخندی زد -با علامت من، یک دو سه که میگم نوبتی به دستام ضربه بزن اول راست بعد چپ. سرمو تکون دادم _یک، دو، سه .. نوبتی مشت میزدم و جلو عقب میشدیم با تمام وجودم مشت میزم و اونم همرو دریافت میکرد ، یه ضربه ، دو ضربه ، همینطور محکم تر میشدن مشتام فکرم رفت به سمت خوابایی که دیده بودم ، همه ی چیزهایی که تو این چهار روز اتفاق افتاده بود مرور میشد توی افکارم غرق شده بودم و فقط مشت میزدم.
جی هوپ نفس نفس میزد و تو چشام نگاه میکرد _چی فکرتو مشغول کرده؟؟ فک میکردم ازین محکم تر بزنی.
چشهام تازه چهرشو دیدن ،اونم مثل من خیس عرق شده بود ، وایسادم نفس نفس میزدیم _خب نیم ساعته داری مشت میزنی بایدم خسته بشی.
نشست روی تشک ، منم روبروش نشستم و با دندونام دستکشمو باز کردم _خوبی ؟! نگاهش کردم اون آدم مهربونی بود + آخرین باری که خوب بودمو یادم نمیاد ، راستشو بخوای بعد از دیدن دوباره اون جونور دوباره کابوس میبینم، فقط برام عجیبه چرا احساس میکنم ناخدآگاهم میخواد یه چیزایی رو بهم بگه . _پس واقعا خوب نیستی لبخندی زد _میدونی شاید تجربم به اندازه تو نباشه ولی اینو میدونم اگه قرار باشه از چیزی سر دربیاریم به موقعش این اتفاق میوفته ،پس تو خوابت دنبال جواب نگرد توی بیداریت پیداش کن. سرمو گژاشتم روی زانوم +من قول دادم به نامجون که بفهمم کی اینکارو با خوانواده شما و مردمتون کرده اما این وسط فهمیدم مردم خودمم دارن میکشن دیگه نمیدونم چی کار کنم. تکیه داد به گوشه رینگ _تو تنها نیستی همه ما کنارتیم و کمکت میکنیم ، همه باهم این بارو بدوش میکشیم ،پس اینقدر به خودت سخت نگیر . خندیدم +تاحالا به کسی حسای منفیمو نگفته بودم ، این یه راز بین ما دوتاس. لبخند زد بلند شد ، دستشو آورد جلو _حتما این بین منو تو میمونه ،حالا پاشو تمرینو ادامه بدیم ، ولی اونقدرام قوی نیستیا!! دستشو گرفتم بلند شدم +دیگه داری اون رومو بالا میاری . شیطنت آمیز نگام میکرد _ببینم اون روت زورش چقدره. دستکشارو پوشیدم ،گارد گرفتم +باشه بهت نشون میدم.
تا ناهار تمرین کردیم ، مارک اومد سراقمون _بسه دیگه بریم نهار، اگه نمیان من یکی رفتم
وسایلارو گزاشتیم، با هم دست دادیم و من به سمت رختکن رفتم و یه دوش گرفتم و لباسامو تنم کردم و به سمت سالن غذاخوری رفتم.
ظرف غذارو دادم و غذامو گرفتم ،نامجون و دین روی میز نشسته بودن و حرف میزدن ؛ رفتم سمتشون و روبروشون نشستم ، +سلام معاونای من چه خبر؟! بعد اینکه سلام دادیم دین روشو کرد اونور _با من حرف نزن کل روزو رفتی بخش مارک نگفتی دین زندس یا مرده . زدم زیر خنده +اتفاقاً با جی هوپ تمرین کردم خیلی هم سبک شدم جاتون خالی _اوه پس مبارزه جی هوپ و دیدی همونطور که گفته بودم بود نه؟ با ذوق از یاراش حرف میزد و این برای من خیلی باارزش بود +معلومه از منم بهتر بود دین ابرو انداخت بالا _از تو بهتره پس داشتی فکراتو میریختی بیرون مبارزه نمیکردی اون منو از همه بیشتر میشناخت +دیگه خودت منو میشناسی ، ولی باید بگم جی هوپ رقیب قوییه ، خوشحالم که شماها به جوخم اضافه شدین لبخندی زد که چال لپشو معلوم کرد _باعث افتخاره هانی دین چپ چپ نگاش کرد _ببین رفیق من فقط حق دارم بهش بگم هانی نامجون شونشو انداخت بالا _من خودم دوس دارم هانی صداش کنم دین اخماشو کرد توهم _من معاون قدیمیشم اجازه نمیدم نامجون لبخندی زد _من کسیم که فعلا براش مهمه دین دستشو گزاشت رو شونه نامجون _ببین من همیشه براش تو اولویتم دست دینو گرفت _خودش اینجاست بپرس ازش کدوممون مهم تریم دین به من تهدید آمیز نگاه کرد _بگو که منم هانی سریع خندیدم به دین اخم کردم +انقدر اذیتش نکن خودم گفتم اسممو بگه لباشو آویزون کرد _اوکی اصن برو فرمانده اونا باش من میرم دستیار سم میشم بعد گفتن حرفش خودش هم خندش گرفت سه تایی با خنده هامون نهار خوریو رو سرمون گزاشته بودیم
بعد اینکه غذامونو خوردیم من پاشدم +بعدن میبینمتون بچه ها فعلا .
***
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
هانی تو رینگ 😋
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
اینم برای اینکه تمرینشونو بهتر بفهمین☺️
***
سلام همگی😎🩸 اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد و با نظراتونو و ووت هاتون همایت کنین❤️🩸 بوس بهتون🩸🩸