تو سرمای زمستون،اوده تنها کسی بود که با یه پیرهن نازک آستین کوتاه توی خیابونای شهر قدم میزد
چند هفته ای از تمرین هاشون گذشته بود و اوده عادت داشت شب ها برای پیاده روی خونه رو ترک کنه
جلوی یکی از کتاب فروشی های مرکز شهر ایستاد
سعی کرد به خودش غلبه کنه اما نتونستوارد مغازه شد و مشغول نگاه کردن به کتاب ها شد
_ببخشید جناب! شما رمان عاشقانه چیدارید؟چند دقیقه ای طول کشید تا فروشنده تکتک کتاب هارو نام ببره که البته اوده تموم اون هارو خونده بود
_ببینید.. من یک رمان ناشناخته تر میخوام... چیزی که شاید این روزها بتونه آرومم کنه
فروشنده که مشخص بود یکم سن و سال داره با تامل جواب داد
_من فکرکنم تو باید شعر بخونی پسر جان!_زیاد لذت بخش نیست برام
مرد چند ثانیه ای دور شد و بعد با یک کتاب جیبی برگشت
_نگاهش کناوده کتاب رو باز کرد و یکی از صفحاتش روخوند
"روزی از حرارت عشقم آتش خواهم گرفت . . . و این تو هستی که با سردی چشمانت مرا نجات میدهی"
اوده تحت تاثیر جمله ای که خونده بود نیشخندی زد
_میبرمش ممنونتو خیابونا بی هدف میچرخید و مقصدی نداشت
هوا تاریک تر شده بود و جمعیت خیابون هر دقیقه کمتر میشدتحمل این عشق براش روز به روز سخت تر میشد
بعد از اینکه فهمیده بود جونگ سو چه واکنشی به ابراز علاقه ی جویون داشته ، حجم زیادی از امیدش رو از دست داده بوددر افکارش غرق بود و تو خوردن نوشیدنی کمی زیاده روی کرده بود
کمی بعد خودش رو جلوی خونه ی جونگ سو پیدا کردبه خودش لعنت فرستاد. اون حتی اگر میخواست نمیتونست خودش رو کنترل کنه
چشم های قهوهای اون پسر بیش از حد سرد بود و اوده عاشق این تناقض بود
با تردید زنگ خونه رو زد و کمی بعد جونگ سو جلوی در ظاهر شد
_سلام . خوبی اوده ؟ اینجا چیکار میکنی؟
اوده سرشو زیر انداخت و کتاب رو از جیبش درآورد
_رفته بودم کتاب بخرمجونگ سو سرشو کج کرد
_تو مستی؟اوده سرشو بالا آورد
_مست؟ نه باباو دیوانهوار خندید و وارد خونه ی جونگ سو شد
پسر با موهای خرمایی رنگ ، دستش رو گرفت و لبخندی زد
_بیا ببرمت تواوده بعد خوردن توت فرنگی های شکلاتی لبخند به لبش اومد
_بازم ازاینا داری؟
![](https://img.wattpad.com/cover/299651493-288-k425321.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🍒Cherry blossom🍒 xdinary heroes
Fanfic🌸شکوفه ی گیلاس🌸 Gayeon عشق میتونه بهترین اشتباه انسان باشه...