8. منِ واقعی

27 7 4
                                    

گونیل به دست های باند پیچی شدش نگاه کرد
بخاطر تمرین زیاد با درام تمام دستش زخم شده بود

آب پرتقال توی لیوانش رو سر کشید و چشماشو بست
چندروزی میشد که نامجون به خونه ی خودش برگشته بود و گونیل احساس تنهایی میکرد

بخاطر اینکه از اون حال و هوا خارج بشه بلند شد و شماره ی جونگ سو رو گرفت

بعد از چندتا بوق صدای پسر توی تلفن پیچید
_سلام هیونگ حالت چطوره؟

_خوبم.کجایی پسر؟

جونگ سو که صداش از محوطه ی شلوغی میومد جواب داد
_اومدم بازار با جی هو.یکم لباس نیاز داشتیم

_کارتون تموم شد بیاید اینجا

جونگ سو اول با جی هو حرف زد و بعد موافقتش رو اعلام کرد
_پس میبینمت هیونگ

گونیل تلویزیون رو روشن کرد تا وقتش رو بگذرونه
بعداز چند دقیقه از این کانال به اون کانال رفتن، ناامید شد و خاموشش کرد

به سمت سازش رفت اما با دیدن دست های زخم شدش منصرف شد
اون دست ها باید سالم میموند.فقط دوهفته به مسابقه ی بزرگشون مونده بود

گوشی رو برداشت و بدون معطلی به خواهرش زنگ زد
_سلام خواهر جون

_خودتی واقعا؟

گونیل با طلبکاری پرسید
_نکنه نباید به خواهرم زنگ بزنم

_وقتی سال به سال بهم زنگ نمیزنی چه انتظاری داری

_از بابا حالتو میپرسم همیشه.حالا بگو ببینم کجایی

_داشتم به مایا غذا میدادم.هیچکی خونه نیست پرستارمون هم امروز مرخصیه

_گوشی رو بده با مایا حرف بزنم

دختر یکم مکث کرد بعد جواب داد
_فقط اصوات بی معنی تولید میکنه.ولی باشه

_سلام مایا.حالت خوبه دایی؟

__َََ َ َ..دُ ُ ُ....آآآآ.....

_آره بچه حال منم خوبه.چیکار میکنی؟

_ئووو ََ َ َ َ َ ... ِ .ِ آآآ...َ َ َ ... ییی...

_منم خوشحال شدم گوشیو بده به مامانت

_اونجوری که تو حرفاشو ترجمه میکنی پشمای بچم ریخت

گونیل لبخندی با یاداوری بچه خواهرش زد
_بیارش اینجا یروز ببینمش

_تو چه مشکلی با شوهرمن داری؟بخدا تهیون همیشه سراغتو میگیره!

_من که مشکلی ندارم.اصلا یروز ۳تایی بیاید اینجا

_باشه بهش میگم

_خب من دیگه باید برم.بچتو ببوس.فعلا

_فعلا داداش کوچولو

______________________________________

خانم پارک سخت مشغول تمرکز کردن روی سریال تلویزیونی بود
عینکش رو زده بود و با فاصله ی کم از صفحه نمایش تی وی نشسته بود

🍒Cherry blossom🍒 xdinary heroesHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin