31. مغز نخودی

21 4 0
                                    

بعد از ساعت ها بازی کامپیوتری کردن ، از روی صندلی بلند شد و به آشپزخونه رفت
ساندویچی که از شام دیشبش مونده بود رو برداشت و گازی بهش زد

دستی توی موهای نارنجی رنگش کرد و چند تار ازش ریخت

با تعجب جلوی آینه رفت و به خودش زل شد
به بررسی موهاش مشغول شد و کلافه ساندویچ رو کنار گذاشت
موهاش بیشتر از همیشه شروع به ریختن کرده بود
تعجبی هم نداشت.نه به خوابش می‌رسید نه به خوراکش!

جونهان آهی کشید و قیچی رو برداشت
باید موهاشو کوتاه میکرد و این وسط بد نبود اگه تنوعی به ظاهرش میداد
رنگ موی مشکی رو برداشت و به حموم رفت












ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شد و به گونیل که هنوز بیدار نشده ، نگاه کرد
لبخند پهنی روی صورتش نقش بست.بالاخره بعد از مدت ها تونسته بود کاری کنه گونیل خواب راحتی داشته باشه

میخواست بلند بشه اما دلش نمیومد از گونیل چشم برداره
توی دلش فکر‌کرد که وقتی هیونگ خوابه چقدر آرامش بخش میشه و برعکس وقتی بیداره همه ازش میترسن و حساب میبرن

لبخندی از تفکر خودش زد و دستشو آروم روی موهای پسر کشید
با سر انگشت هاش ، موهای نرم گونیل رو نوازش کرد
رنگ قهوه ای بهش میومد

یک لحظه قلبش لرزید و به یاد اوده افتاد
دلتنگی داشت جزء عادتش میشد و دیگه چیزی رو حس نمی‌کرد

چشماشو بست و به آخرین دیدارشون فکر کرد. باورش سخت بود که تونسته اون حرفارو به اوده بزنه

احساس بهتری داشت.بااینکه دلتنگ خونه بود و دلش آغوش گرم اوده رو میخواست اما بااین وجود میدونست که زمان قراره کمکش کنه!
کنجکاو بود بدونه پدرش تونسته خونه ی جدیدی برای پیدا کنه یا نه!

اعماق وجودش آرزو کرد پیدا نکنه. پیش گونیل احساس امنیت بیشتری میکرد و نمیتونست بدون اون دووم بیاره

دستشو مشت کرد و اخماش توی هم رفت.باز هم داشت به دیگران وابسته میشد
کلافه بلند شد و آروم جوری که پسر رو بیدار نکنه از کاناپه دور شد
به اتاق رفت تا لباس بپوشه و آماده ی دیدن ووجین بشه . . .
______________________________________

جونهان از کافه تریای نزدیک کافی نت، قهوه ای برای خودش گرفت و پولش رو حساب کرد

فروشنده موقع گرفتن پول لبخند شیطنت آمیزی بهش انداخت
_موی مشکی بهت میاد

جونهان چپ چپ نگاهش کرد
_بار ها بهت گفتم بهتره از من بکشی بیرون
و با لبخند از کافه خارج شد

مسیر پیاده رو سرانجام به پارک بزرگ آبی می‌رسید
تصمیم گرفت به مسیرش ادامه بده و کمی از فضای دیجیتال دور بشه

از قهوش نوشید و لبخندی زد. همون طور که دوست داشت، تلخ تلخ بود و باعث میشد وجودش زنده بشه

🍒Cherry blossom🍒 xdinary heroesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora