(𝐩𝐚𝐫𝐭11)اوما

4.2K 793 380
                                    

_حالت خوبه؟!؟

پرسید و با نگاه هایی که برای پسر کوچکتر نامفهوم بودن ، بهش نگاه کرد. درواقع دکتر خودش هم میلش رو برای پرسیدن این سوال نمیدونست. اون از کِی تا حالا به خوب بودن حال اون پسر اهمیت میده؟
چرا کامل داشت از یاد میبرد که اون پسر کیه و فامیل نفرین شده ی قبل از اسمش چیه؟!؟

تهیونگ تکونی به شونه هاش داد و بازوش رو از دست مرد که گنگ نگاهش میکرد جدا کرد.  به هرحال اون قرار نیست باور کنه مردی که تا چند روز پیش استخوناش رو زیر مشتاش‌ له کرد، به حالش اهمیت میده.
ابروهاش رو بالا داد و با تعجب نمایشیی که همراه با تمسخر بود گفت :

_اوه دکتر جئون...تصمیم گرفتی آدم مهربون و فداکاری باشی؟!؟

جئون به خودش اومد . در جواب پسر سکوت کرد و با نگاه تیز و جدیش به چشمای گستاخ پسر نگاه کرد. اون نقاب سرد و ترسناک همیشگیش رو زده بود چون نمیخواست بیشتر از این به اون کارآموز رو بده.

تهیونگ متوجه تغییر حالت و نگاه عجیب مرد شد. باز داشت تبدیل به اون جئون عوضی و ترسناک میشد. ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و درحالیکه سعی میکرد ترسش رو نشون نده ،دستاش رو تو جیب روپوشش برد و گفت:

_و...ا اصلا به تو مربوط نیست که من حالم خوبه یا نه.

_از جلو‌ چشام گمشو.
با تن صدای تقریبا تندی گفت و نگاهش رو گرفت و راهش رو از اون پسر جدا کرد تا سمت یکی از اتاق ها بره. تهیونگ آب گلوش رو قورت داد و به اطراف نگاه کرد ،کجا باید گم میشد؟ به هرحال جئون استادش بود و چاره ای غیر از موندن کنارش و کمک کردن بهش نداشت.
پس ناچار با قدمای عجله ای خودش رو به اون مرد رسوند و پشتش قدم برداشت.

دکتر بی توجه به وجود اون پسر ، همراه با دستیار پارک و پرستارا‌ کارش رو انجام میداد و از سلامت بچه ها اطمینان خاطر پیدا می‌کرد.

دقایقی بعد ؛
سوکجین وارد اتاق شد و سمت برادرش که گوشه ای به دیوار تکیه داده بود و بدون انجام هیچ کاری به زمین خیره بود ،رفت و با دست چکی به پس کله ی پسر زد.
_تو‌کجایی، چرا به گوشیت جواب نمیدی؟

تهیونگ ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و گردنش رو مالید،‌سمت سوکجین برگشت و گفت :
_چی میخوای؟ گوشیم از دیشب تو بیمارستانه...جا گذاشتمش.

سوکجین دست به سینه شد و با اخم گفت :
_بیمارستان؟ این از عادتت نیست که گوشیت از یادت بره ،چون همیشه سرت تو اونه....دوستی هم نداری که پیشش بری، دیشب کجا بودی؟

تهیونگ متقابلا دست به سینه شد و بی اهمیت شونه ای بالا انداخت :
_خونه ی دکتر جئون بودم.

_چی؟ چرا باید خونه ی اون عوضی از خودراضی باشی ؟!؟
سوکجین متعجب و عصبی از چیزی که شنید گفت و اخماش رو غلیظ تر کرد. اون حتی به اسم اون پزشک‌ لعنتی که همه فکر میکنن بهترینه ، آلرژی داره.

༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍Where stories live. Discover now