(𝐩𝐚𝐫𝐭5)هیولای واقعی

3.7K 742 89
                                    

دو روز از روزی که تهیونگ بدترین  روز زندگیش رو تجربه کرد گذشت. روزی که اون یه روی دیگه از دکتر جئون دید،  و بعد با جسم و روح داغونش همونجا خیره به یک نقطه تنها موند .

دور روز بود که تهیونگ نیومده بود بیمارستان‌ و دکتر جئون منتظر بود که هر لحظه آقای کیم بیاد و اون رو از بیمارستان بیرون کنه ، درواقع بی‌صبرانه منتظر این لحظه بود.

به هرحال اون ته تغاری عزیز آقای کیم رو کتک زده بود ، پس بیرون شدنش حتمی بود.

بی خبر از اینکه تهیونگ به کسی چیزی نگفت که آقای کیم بخواد بیرونش کنه. بی سروصدا انگار که چیزی نشده با هر سختی که بود خودش رو به خونه رسوند و تو اتاقش روی‌ تخت خوابید یا درواقع بیهوش شد.

اون از کاری که جئون باهاش کرده بود راضی بود چون حس‌میکرد دیگه حرصش رو خالی کرده و قرار نیست هیونگش رو‌اذیت کنه.

.




جئون نشسته روی صندلی های آبی رنگ راهرو ، خیره به ورقه های تو دستش آروم قهوه اش رو مزه مزه کرد. هرچند چیزی از نوشته های جلوش متوجه نمیشد شد چون ذهنش درگیر شخصی بود که دوروز پیش اونو با جسم داغون اینجا تنها گذاشت و رفت.
و اینکه چرا دیگه نمیاد بیمارستان؟

چون اون هنوز حرصش خالی نشده بود میخواست اون پسر جلو چشمش باشه تا هر دقیقه با تیکه و کنایه عذابش شده تا خودش آروم بشه.

_صبح به خیر.
صدای جیمین افکارش  رو قطع کرد .
از جاش بلند شد و همراه با جیمین شما دفتر خودش راه افتاد.

_چیشده، چند وقته همش به یه جا خیره میشی و غرق افکارت میشی...این بخاطر کوچولوی آقای کیم ئه؟
جیمین درحالیکه در اتاق رو باز میکرد گفت و سمت روپوشش که روی مبل بود رفت تا اونو تنش کنه.

جئون ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و لیوان قهوه اش رو روی میز گذاشت . نفسی گرفت و گفت :
_تو هم حس میکنی این خیلی عجیبه؟...منظورم اینه که ، چرا تا الان بیرونم نکردن؟

جیمین متعجب خندید و سرش رو به دو طرف تکون داد  :
_شوخی میکنی؟ آقای کیم با هزار مشقت تورو سمت خودش کشید ، فکر میکنی به این آسونی از تو و شهرتی ‌که داری میگذره و بیرونت میکنه؟

خنده اش رو خورد و درحالیکه رو به روی جونگکوک مینشست جدی ادامه داد :
_اگه انجامش بده هم فقط با یه راه.

جونگکوک نگاهش رو از میز گرفت و به جیمین داد :
_منظورت چیه؟

جیمین شونه ای بالا انداخت و گفت_یا اینکه تورو بکشه ، یا کاری کنه نتونی بری یه بیمارستان‌ دیگه!!

_اینو ول کن الان..بعد از کاری که با پسرش کردم ولم میکنه؟  لعنت بهش دوروز کامل گذشته و هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده!
با اخم گفت و عصبی با پاش میز رو هول داد.
از این وضعیت ناراضی بود ، چون همیشه دلش میخواست با کاراش کیم رو عصبی کنه.

༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin