احمق(𝐩𝐚𝐫𝐭26)

3.1K 601 289
                                    

تامی کامنتارو میخونه
همشونو...

______________________

_نمیخوای چیزی بگی؟ از وقتی برگشتی تا الان هیچی نگفتی!!
جیمین با غرر و ناراضی دست به سینه به دکتر جئون  که نشسته پشت میز خیره به برگه های توی دستش غرق فکر بود گفت.

با صدای باز شدن در اتاق مردمکای منتظر و عصبیش رو به در داد ولی فردی که وارد شد فرد مد نظرش نبود و همسر سابقش هی سونگ بود . ابروهاش رو به هم نزدیک کرد و بی تفاوت نگاهشو گرفت .
هیسونگ وارد شد و بعد از تعظیم کردن و سلامی که بی جواب موند سمتش میزش رفت و سرجاش نشست .

لحظاتی بیشتر نگذشت که کارآموز بلاخره اومد ، فوری نگاه دکتر جئون روش قفل شد . تهیونگ توقع داشت که تا الان دکتر همه چیز رو فهمیده باشه و با تمام‌ وجودش منتظر فوران از طرف مقابلش بود ولی از نگاه دکتر جیزی رو نمیفهمید.
آب گلوش رو قورت داد و با استرس دستاش رو توی جیب روپوش سفیدش گذاشت و قدمی جلو رفت : صبح به خیر ....جانگ هوسوک بلاخره موافقت کرد که جلسه های درمانش رو شروع کنیم.

_جدی؟
دستیار پارک متعجب پرسید ، چون بارها و بارها تلاششون برای راضی کردن جانگ به نتیجه ای نرسیده بود و‌این خبر شوکه کننده بود .
تهیونگ با هیجان سر تکون داد :
_آره آره مطمئنم.
اما دکتر جئون بی توجه به بحثشون و بدون نگاه کردن سمتشون از جاش بلند شد و گفت :
_دنبالم بیا کیم تهیونگ ،کارت دارم.

گفت و با برداشتن گوشیش و پوشه ی توی دستش به سمت بیرون رفت . تهیونگ منتظر این لحظه بود و از صبح‌خودشو براش آماده کرده بود هرچند موفق نبود ولی به هرحال میدونست قراره چه اتفاقی بیوفته.
پس بی صدا و اعتراض در سکوت به دنبال دکتر جئون راه افتاد .

با رسیدن هردو به پشت بوم بیمارستان که‌دور تا دورش رو شیشه حصار کرده بود  ، بلاخره دکتر متوقف شد و سمت پسر برگشت .
پوشه رو روی زمین جلوی قدمای پسر کوچیکتر پرت کرد و بعد از پخش کردن فیلم ضبط شده توسط دوربین های مداربسته توی گوشی، گوشیش رو سمت پسر گرفت .

تهیونگ بی صدا به فیلم نگاه میکرد و بعد از تموم شدنش ، نگاهش رو به چشمای مرد داد و لب زد : خب ، که چی؟

دکتر با نگاه جدی و لحنی قاطعانه گفت : فقط یه سوال ازت میپرسم و میخوام بدون دروغ بهم جواب بدی ، تو این پوشه رو از دفترم برداشتی؟

پسر با نقاب بیخیالانه ای که زده بود جواب داد : چی رو ازم میپرسی ، داری با چشمای خودت فیلمای دوربین رو میبینی دیگه.
حرفاش و خونسردی توی نگاهش مرد رو عصبی میکردن ، داشت تمام‌ آرامشش رو بهم میریخت ، جلو رفت و محکم یقه ی روپوش پسر لجباز روبه روش رو توی مشتش گرفت و با تندی گفت : برای همین دارم ازت میپرسم، اگه بگی کار تو نبوده هیچ اهمیتی به این لعنتیا نمیدم!!

༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍Where stories live. Discover now