_درموردش شنیدی؟ پسر کوچیک آقای کیم قراره به عنوان کارآموز بیاد پیشت!
دکتر پارک درحالیکه پوشه ی تو دستش رو نگاه میکرد ، خطاب به جونگکوک گفت و روی میز کنارش نشست.
_پرونده اش هم الان دستمه.
گفت و با سر به پوشه ی تو دستش اشاره کرد._البته که نشنیدم از کِی تا حالا کیم کاری میکنه و منو ازش باخبر میکنه.
گفت و چشمای مشکیش روباز کرد و نگاه جدیش رو به رو به رو داد و ادامه داد :
_ حتما این هم مثل برادرش با رشوه به اینجا رسیده.جیمین سری تکون داد و پا روی پا انداخت.
_من میدونم قصد کیم چیه ، اون میخواد از پسرش یه نسخه از تو بسازه ،برای همین به جای پسر بزرگ ترش سوکجین، تورو برای استادش بودن انتخاب کرد._من از الان برای دیدنش مشتاقم.
جونگکوک گفت و لبخند ترسناکی رو لباش نقش بست ، سرش رو سمت جیمین چرخوند و ادامه داد :
_اون لعنتی تو دستت رو بده.با نگاهی دقیق به مشخصات اون پسر خیره شد و لحظاتی بعد با ابروهای به هم نزدیک شده ، گفت :
_تهیونگ...لیاقت این اسم رو نداری وقتی یه پسر از خانواده ی کیمی.پارک نگاهی به برگه های تو دست جونگکوک انداخت و گفت : _آره یادم رفت بهت بگم اسمش قراره جذبت کنه.
دستش رو بالا آورد و نگاهی به ساعتش انداخت :
_در رابطه با این.... من دیر کردم!....از بیمارام مراقب کن تا برگردم._نگران نباش و برو.
همزمان با خروجش از دفتر ، با دکتر مین روبه رو شد که سمتش میومد :
_آقای کیم همین الان میخواد تورو ببینه ، انگار خیلی عصبیه ، امروز کاری کردی؟جونگکوک با تمسخر سر تکون داد و گوشه ی لبش بالا رفت :
_ احتمالا بخاطر عملیه که امروز انجامش دادم.یونگی دست به سینه شد _تو خوب میدونی اون میخواد که پسرش انجامش بده!
_باید اون بیمارو به حال خودش ول میکردم تا وضعیت خطرناکش بدتر شه و منتظر میموندم تا اون لعنتی بیاد؟ البته که انجامش نمیدم و برام مهم نیس حتی اگه بخواد بیرونم کنه!
جونگکوک با اخم و اعصابی که تحریک شده بود گفت.
از اون دو شخص منفور و هرچیزی که مربوط بهشون میشد متنفر بود.یونگی پشیمون از حرفش سری تکون داد و گفت :
_ باشه باشه.... قبل از رفتنت به اونجا آروم باش و بهش بگو که حال بیمار بد بود.جونگکوک که هنوز اخم روی پیشونیش بود ، دستی به گردنش کشید و گفت : _پس باید مثل همیشه یه خواهش ازت بکنم.
دستش رو تو جیبش برد و شیرینی گردی شکل آبی رنگ رو ازش خارج کرد و سمت دکتر مین گرفت:
_این یه رشوه اس تا اون تخم جن قبول کنه باهات بیاد.یونگی خندید و گفت: من کارم تموم شده و میخواستم برم خونه پس نگران نباش.
دستش رو تو جیب شلوارش برد و شیرینی دقیق مثل اون رو ازش خارج کرد : نگا کن ، منم مثل تو دیگه این شیرینی رو همیشه با خودم دارم.
ESTÁS LEYENDO
༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍
Fanfic💛دکتر جئون جونگکوک ؛ مشهور ترین پزشک مغز و اعصاب تو بیمارستان خانواده ی کیم که با تمام وجود از همه ی اون ها متنفره کار میکنه. نفرتی که با رقابتی که بین اون و بزرگترین پسر کیم بود شروع شد. چی میشه اگه پسر کوچک تر کیم و برادر رقیبش ، برای کارآموزی...