با جعبه تو دستش از آشپزخونه بیرون اومد.
با چشماش دنبال کارآموز گشت و با ندیدنش ابروهاش رو بهم نزدیک و جعبه رو روی میز بین کاناپه ها گذاشت.
سمت اتاق ته قدم برداشت و با وارد شدنش اون دو نفر رو درحال کامل کردن پازل روی تخت دید._اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم منتظرم بمون.
تهیونگ قطعه ی تو دستش رو سرجاش گذاشت و خونسردانه سر بلند کرد ونگاهش کرد:
_من مجبور نیستم به همه ی حرفات گوش بدم!نفسش رو بیرون داد و رو به پسرش گفت :
_ته سعی پازل رو کامل کنی تا هیونگ بیاد.گفت و بعد دست جلو برد و بازوی تهیونگ رو گرفت و از روی تخت بلندش کرد و با خودش کشیدش بیرون.
اما ته میترسید باباش هیونگش رو دعوا کنه و بعد هیونگش بره، برای همین بیخیال پازلش شد و تند تند دنبالشون رفت.
_هی هی ....چیکار میکنی ،ولم کن.
بی توجه به غرغر کردنش بعد از رسیدنشون به سالن بازوش رو ول کرد و سمت جعبه روی میز رفت ، همونطور که جعبه رو باز میکرد ، صداش به گوش پسر رسید:_درش میاری یا تو تنت پارش کنم؟
تهیونگ با حرف اون مرد و اون صدای بمش ، برای چند ثانیه بی حرکت موند. چرا حرفش همزمان هم رو اعصابش بود هم...
کارای جئون براش یه پارداوکس بزرگبودن.
اما خودش رو بی اهمیت نشون داد و با بیخیالی نیشخندی از روی تمسخر زد : اگه میتونی پاره کن.
گفت و بعد عقب گرد کرد تا دست ته رو بگیره و سمت اتاقش بره._این بچه فکر میکنه دارم باهاش شوخی میکنم؟
جونگکوک با اخم محوی روی پیشونیش گفت و وسایل تو دستش رو روی میز گذاشت و سمتش و چرخید و محکم شونه هاش رو گرفت و اونو روی مبل نشوند. تهیونگ متعجب با چشمای درشت شده به جئون که یقه ی پیرهنش رو گرفته بود نگاه کرد:
_چیکا...قبل از اینکه بتونه حرفش رو کامل ، مرد با دو دستش محکم یقه ی پیرهنش رو از دوطرف گرفت و کشید. متعجب و شوکه به جونگکوک نگاه میکرد که صدای پاره شدن پیرهنش به گوشش رسید.
با پاره شدن کامل اون پارچه ی تقریبا ضخیم و زمستونی ، با خونسردی دست برد و اونو کامل از رو تن پسر بلند کرد._مشخصه از خشونت میاد ، شایدم بخاطر پدرت بهش عادت کردی.
گفت و با نگاهی که به بالا تنه ی برهنه ی پسر بود ، پیرهن پاره ی تو دستش رو روی زمین پرت کرد.
اون هر روز با بدن های مختلف چه مرد چه زن مواجه میشد ،این یعنی تن برهنه ی روبه روش که حتی مثل دخترا نرم نبود و سینه ی صافش مثل خودش چیزی برای دیدن نداشت،باید خیلی براش یکچیز عادی باشه و بی اهمیت نگاهش رو بگیره.
پس دلیل این نگاه خیره ی لعنتیش چی بود؟ شاید چون انتظار نداشت برخلاف پوست وحشتناک کمرش بدنش اینقد بی نقص باشه....
YOU ARE READING
༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍
Fanfiction💛دکتر جئون جونگکوک ؛ مشهور ترین پزشک مغز و اعصاب تو بیمارستان خانواده ی کیم که با تمام وجود از همه ی اون ها متنفره کار میکنه. نفرتی که با رقابتی که بین اون و بزرگترین پسر کیم بود شروع شد. چی میشه اگه پسر کوچک تر کیم و برادر رقیبش ، برای کارآموزی...