دقایقی از خروجشون گذشته بود و سه تایی در نزدیکی دریا رو شن ها نشسته بودن و آروم مینوشیدن.
فضای خوب و دلنشینی بود ، هرسه در سکوت به دریا خیره بودن.
یونگی پیک خالیش رو بالا آورد و گفت : حقیقتا اگه دست خودم بود این مرخصی رو تا دو هفته تمدید....
بین حرفاش با صدای زنگ گوشیش ادامه نداد و با اخم ریزی گوشیش رو از جیبش درآورد ، نوچیاز نارضایتی کرد که توجه جونگکوک رو جلب کرد.
جونگکوک روش رو سمتش کرد و گفت : چیشده؟_ مثل اینکه اون عفریته رسیده ، به لطف مادرم هیچ کاری هم از دستم برنمیاد که ردش کنم تا نیاد اینجا.
جونگکوک سری تکون داد و همونطور که بلند میشد پیکش رو سر کشید و بعد رو زمین گذاشت : برو بیارش...منم برم ببینم تهیونگ کجاست.
گفت و با قدمای آرومیازشون دور شد و سمت ویلا رفت. یونگی تکونی به لباساش داد تا بلند که جیمین مچ دستش رو گرفت و متوقفش کرد.
_ صبر کن....اگه بخوای باهات میام.
جیمین بدون نگاه کردن بهش آروم گفت و دستاش رو ول کرد. یونگی شونه ای بالا انداخت : چرا که نه ، نمیخوام تنها باشم.جیمین هومی گفت و ادامه داد : حداقل از تو هوشیارترم.
یونگی آهی کشید و نگاهش رو به بطری ها داد : فقط بزار برگردیم ، میخوام تا صبح بنوشم و بعدش حسابی بخوابم.چرخی به چشماش داد و به حرف یونگی آروم خندید: بریم دیگه ، حتما اون بدبخت منتظره.
در سمتی دیگه؛
جونگکوک در رو پشت سرش بست و نگاهش رو به اطراف داد تا ببینه ته و کارآموز کجان ، که پسرش رو لم داده روی مبل و درحال تماشای تلویزیون دید. با قدمای آروم نزدیک شد و گفت : پسر من تنهایی اینجا چیکار میکنه؟ته با شنیدن صدای پدرش از جاش پرید و سمتش باباش دوید : بابا اینجایی!!
جونگکوک کمی خم شد و تو بغلش گرفتش و بلندش کرد :
_ هیونگت کجاست پسر؟_اونجا.
تهیونگ گفت و با دست کوچولوش به در شیشه ای تراس که پرده ای روش قرار گرفته بود اشاره کرد. جونگکوک نگاهش رو از پرده گرفت و سری تکون داد : باشه تو به انیمیشینت ادامه بده.
گفت و پسرش رو روی زمین گذاشت.سمت وروردی تراس رفت و پرده کنار زد. کارآموز رو اونجا تنهایی نشسته روی صندلی دید و درحالیکه هندزفری تو گوشش بود در سکوت به آسمون خیره بود.
جونگکوک با مکث کوتاهی در رو باز کرد و وارد شد ، جلو رفت و یکی از هندزفری هارو از تو گوش پسر کشید. تهیونگ که تا چند ثانیه پیش تو خلسه فرو رفته بود ، شوکه سمت برگشت و سرش رو بالا گرفت که نگاهش به چشمای دکتر جئون افتاد.
_ تو هم اینجا تنهایی داری چیکار میکنی پسر؟تهیونگ که هنوز کمی گیج بود گفت : د دکتر جئون ...
_آره دکتر جئون...حالا بگو اینجا چیکار میکردی؟ چرا نیومدی پیشمون؟ ما اومدیم که «باهم» خوش بگذرونیم!
YOU ARE READING
༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍
Fanfiction💛دکتر جئون جونگکوک ؛ مشهور ترین پزشک مغز و اعصاب تو بیمارستان خانواده ی کیم که با تمام وجود از همه ی اون ها متنفره کار میکنه. نفرتی که با رقابتی که بین اون و بزرگترین پسر کیم بود شروع شد. چی میشه اگه پسر کوچک تر کیم و برادر رقیبش ، برای کارآموزی...