(𝐩𝐚𝐫𝐭21)آجوشی

7.3K 964 458
                                    

بعد از مدتی که در سکوتی عیمق گذشت ، تهیونگ پلکی زد و نگاه لرزونش رو‌ از روبه رو گرفت. افکار مربوط به سوکجین و اون برگه ها از ذهنش بیرون نمیرفتن ، داشت سردرد میگرفت.
«نباید باهاشون میومدم اینجا»
زیر لب با خود گفت اما بدون اینکه متوجه بشه به گوش مرد ایستاده کنارش رسیده بود.

جونگکوک سرش رو سمت پسر چرخوند و بی تردید بعد از سکوت کوتاهی گفت :
_اونارو از ذهنت دور کن تهیونگ ، از اینجا لذت ببر ،من برای همین آوردمت.
خیره به نیم رخ پسر و تیله های روشن درخشانش زیر نور آفتاب گفت. تارای قهوه ای رنگ موهاش با نسیم ملایمی که میوزید مدام به صورتش برخورد میکردن و باعث میشدن پسر تند تند پلک پلک بزنه ، این حرکت ریز فندق برای دکتر زیبا بود.

تهیونگ بی توجه به حرفش با اخم ریزی که در اثر فشار نور خورشید به چشماش روی پیشونیش بود ،متقلابلا روش رو سمتش چرخوند و گفت :
_دکتر جئون؟!
جونگکوک بدون برداشتن نگاه خیره اش جواب داد :بله؟
معذب آب دهنش رو قورت داد ولی حرفش رو گفت_دیگه مطمئن شدی که من.. مثل خانواده ام نیستم...مگه نه؟؟؟
سعی میکرد بدون نگاه کردن به چشمان تیز کرد بپرسه.

_آره ،مطمئنم.
با جوابی که شنید نفسش رو از آسوده شدن خیالش بیرون داد ، مردمکاش رو بالاتر آورد و به چشمای مقابلش‌نگاه کرد. همزمان هم دستش رو بالا آورد و انشگت کوچیکش رو سمت مرد گرفت ، لباش رو تر کرد و گفت:
_پس بهم قول بده.

اخمای دکتر رو دید و بیشتر از خودش عصبی شد و لبش رو زیر دندون گرفت. جونگکوک به انگشت پسر نگاه کرد و گفت :
_چه قولی؟
_اینکه بهم اعتماد داری، حتی با وجود اتفاق هایی که قراره بیوفتن.

اخمای مرد بیشتر شد و استرس پسر بیشتر.
_قول نمیدم ،وقتی اینقد نامفهوم و گنگ حرف میزنی.

تهیونگ کمی در سکوت نگاهش کرد و سپس نقاب بیخیالی به خودش زد ، نگاهش رو گرفت و دستش رو تو جیب شلوارش برگردوند.
_میدونستم ، فقط میخواستم امتحانت کنم همین.
آروم گفت و همزمان صدای ته کوچولو از پشت سرشون به گوش رسید.

ته که تازه از خواب بیدار شده بود همراه با جیمین داشت سمتشون با قدمای تند تند میومد.
هردو سمتشون برگشتن ،جیمین که بهشون رسیده بود با سرزنش گفت : هی شما چرا اینقد‌ دیر کردین ، یونگی غذا سفارش داد .

دقایقی بعد همگی تو سالن دور میز غذا خوری نشسته بودن و مشغول خوردن ناهار بودن. این بین مدام باهم درمورد موضوعات مختلف بحث میکردن و نظر میدادن به جز یک نفر که تنها شنونده بود .

_نظرتون چیه تنیس بازی کنیم؟
هرسه از این بازی خوششون میومد و صدای هیجان زده اش بخاطر همین بود و از خوش شانسیش خونه ای که اجاره کرده بود میز بازی تنیس رو داشت.
با موافقت جونگکوک و یونگی لبخندی از روی رضایت زد.

༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍Where stories live. Discover now