سریع تو جاش نشست و اطراف رو نگاه کرد ،با افتادن نگاهش به کارآموز و پسرش آروم شد. پیشونیش عرق کرده بود و نفس نفس میزد.
_حالت خوبه دکتر جئون؟
تهیونگ متعجب و نگران نگاهش میکرد. جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از پسرش بگیره سرش رو به نشونه ی آره تکون داد. ذهنش مشغول اون خواب بود.
با تموم شدن لباس عوض کردن پسرش ، گفت : توله ..بیا بغل بابا.ته بدون مکث با قدمای کوچولو و سریعش سمت پدرش رفت و خودشو بغلش انداخت. جونگکوک محکم دستاش رو دور جثه ی ریز پسرش پیچید و سرشو چندین بار بوسید.
تهیونگ با نگرانی داشت به حال آشفته و پریشو اون پدر نگاه میکرد ، میتونست حدس بزنه که خواب بدی راجع به پسرش دیده._جیمین هیونگ گفت بیاین صبحونه بخورین.
سری تکون داد و دستاش رو از دور پسرش شل کرد و گفت :
_فعلا تو و ته برین، منم میام.تهیونگ سری تکون و بعد از آخرین نگاهی که به دکتر انداخت همراه با ته بیرون رفت.
_دکتر مین هنوز بیدار نشده؟
تهیونگ با دیدن جیمین که گوشه ی مبل غرق در فکر و خیره به زمین نشسته بود گفت. جیمین با حواس پرتی سر بلند کرد و با لکنت جواب داد : چ چرا ... ولی داره حموم میکنه.تهیونگ با نگرانی به حالت عجیب غریب دکتر پارک نگاه کرد : حالت خوبه هیونگ؟ تو فکری.
جیمین از جاش بلند و همونطور که سمت آشپزخونه میرفت جواب داد : خوبم ،میرم آب بخورم اگه درو زدن بازش کن غذارو آوردن.با کشیده شدن دستش توسط اون کوچولویی که از پایین با چشمای درشتش نگاهشمیکرد ، نگاهشو از پارک گرفت و به ته داد :
_چیشده خرگوش؟
_ته گشنشه.به کل یادش رفته بود این بچه خیلی وقته که بیداره و نمیتونه صبر کنه: برو پیش جیمینی هیونگ برات لیوان شیر بریزه تا غذا برسه ، منم برم گوشیمو بیارم.
سمت اتاق رفت که با جئونی که قصد بیرون اومدن داشت روبه روشد . تند تند نگاهی به استایلش انداخت و نگاهشو گرفت.
جئون نزدیک کارآموزش شد و گفت: ته کجاست ؟
تهیونگ بدون اینکه باز بهش خیره بشه همونطور که سمت پاتختی میرفت تا گوشیشو برداره گفت: پیش جیمین ، اومدم فقط گوشیمو بردارم.جونکگوگ با چشمای دوخته شده به پشت کله ی قهوه ای رنگ پسر گفت: صبح پدرت زنگ زد .. گفت میخواد باهات درمورد موضوع مهمی حرف بزنه، پس بهش زنگ بزن.
نفسشو بیرون داد و جواب داد: نیازی نیست ، خودم میدونم موضوع چیه.
گفت وگوشیشرو روشن کرد که باسیلی از پیام هایی که از طرف برادرش و پدرش بودن مواجه شد.
VOUS LISEZ
༒︎𝐃𝐫.𝐉𝐄𝐎𝐍
Fanfiction💛دکتر جئون جونگکوک ؛ مشهور ترین پزشک مغز و اعصاب تو بیمارستان خانواده ی کیم که با تمام وجود از همه ی اون ها متنفره کار میکنه. نفرتی که با رقابتی که بین اون و بزرگترین پسر کیم بود شروع شد. چی میشه اگه پسر کوچک تر کیم و برادر رقیبش ، برای کارآموزی...