دو هفته از اون مهمونی کذایی گذشته بود و لیکس این مدت حتی بیشتر از قبل از بقیه فاصله گرفته بود.
از وقتی که به کتابخونه مدرسه اومده بود با بی حوصلگی دنبال کتابی که برای تحقیق تاریخ شناسی لازم داشت میگشت، این روزها حتی با سونگمین هم زیاد حرف نمیزد، انزوای عجیبی که خودش رو درگیرش کرده بود بیشتر و بیشتر روز های نوجوونیش رو ازش گرفته بود و لیکس مشکلی با این موضوع نداشت، به هرحال تا وقتی که آدمها هاله آرومی که دورش ساخته بود رو بهم نمیزدند، همه چیز باب میلش بود.
چند دقیقه ای از گشتنش بین کتابها نگذشته بود که صدای آشنای لی مینهو رو دقیقا از انتهای ردیف جلویی کتابخونه شنید، واقعا از این بهتر نمیشد. تمام این دو هفته هرکسی که سر راهش سبز میشد یا میدیدش بابت اتفاقی که توی مهمونی افتاد بود عملا دستش مینداخت، با خودش فکر کرد جدن این برای مینهو کافی نیست؟ دیگه باید چقد از سمت اون احمقا اذیت بشه که مینهو بیخیالش شه؟
- هی لی فلیکس! بیا اینجا
اون پوزخند مسخرهاش که همیشه گوشهیِ لبش بود اولین چیزی بود که به فلیکس دهن کجی میکرد، درسته مینهو از نظر دخترای مدرسه - و حتی خودش - قیافه جذابی داشت، اما شخصیتش اصلا جذاب نبود و همین دلیل خوبی بود که فلیکس بخواد ازش دوری کنه.
با دیدن هیونجین که رو صندلی کناریش نشسته بود و به مانیتور رو به روش بدون اینکه به محیط اطرافش اهمیت بده زل زده بود، حس ناامنی عجیبی زیر پوستش دویید و سعی کرد فقط آرامشش رو حفظ کنه تا بهونه جدیدی دستشون نده.
با وجود اینکه زمان زیادی گذشته بود اما هنوزم لحن و صدای خاص هیونجین که دم گوشش تهدیدش کرده بود از ذهنش بیرون نمیرفت و نمیتونست حس خوبی بهش داشته باشه. اون پسر با وجود ظاهر همیشه خنثاش، چیزای زیادی پشت نگاه خونسردش قایم کرده بود و این عمیق ترین چیزی بود که لیکس از نگاه مرموز هیونجین فهمیده بود.
- فکر کنم صدام کردی هیونگ.. چیزی شده؟
نیش مینهو انگار که چیز جذابی برای سرگرم شدن پیدا کرده تا باهاش ور بره، بیشتر کش اومد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد:
- اره دست و پا چلفتی کوچولو صدات کردم، به هرحال هرچقد هم ازم فرار کنی من یادم نرفته یه معذرت خواهی بهم بدهکاری.
ابرویی با اتمام حرفش بالا انداخت و تو صورت فلیکس دقیق شد، با اینکه بعد دو هفته بیخیال این موضوع شده بود و ترجیح میداد به چیزای مهم تری اهمیت بده اما وقتی به زور پشت مانیتور نشسته بود و معلم مسخرش مجبورش کرده بود اون مقاله مسخرهتر رو بنویسه، فکر طلایی به ذهنش رسیده بود و خب کی بهتر از لیکس که نقشهش رو، روش پیاده کنه؟ یک تیر و دو نشون؛
YOU ARE READING
𝗐𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗇𝗍𝖾𝗋 .
Fiksi Penggemar𝗁𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 - عشق مثل ستارههایِ کوچک روی بینی و زیر پلک فلیکس متولد شده بود تا ابدش رو متعلق به خودش بکنه، اون ها داغ بودند و سوزناک و هیونجین بی پروا به سمتشون اوج میگرفت، اما حواسش نبود که ستارهها مریض شده بودند. " میتونی لمسم کنی؟ اونا میگ...