اولین چیزی که متوجه پلکهایِ نیمه بازش که کم کم داشتند کاملا ازهم باز میشدند، شد تاریکی هوایی بود که تمام فضای تیرهی خونه رو غرق در خودش کرده، حتی آباژور کنار تخت هم روشن نشده بود و این یعنی هیونجین قبل از تاریک شدن هوا از پیشش رفته بود.
بدن کرختش که هنوز احتیاج به خواب طولانی تری داشت رو از زیر ملافهای که دورش پیچیده شده، بیرون کشید و آباژور کوچیکِ کنار تخت رو روشن کرد، هیچ ایدهای نداشت که چند ساعت از به خواب رفتنش گذشته، خوابی که زیادی آرامشبخش بود چون برخلاف تمام شبهای گذشته جز رویای سیاه چیزی ندیده بود، انگار سکس نصفهنیمه و عجیبی که با هیونجین داشت به آرامش اعصاب مریضش کمک کرده، سکسی که هیچ شباهتی به رابطهی دوتا انسان نرمال نداشت، پاهاش هنوز لخت بود اما انگار پسر بزرگتر بدنش رو کاملا تمیز کرده بود چون هیچخبری از رد کام یا چیزی شبیهش نبود.
وقتی جلوی آینهی قدی رفت نگاهش روی کبودیهای بنفش رنگ رونهاش قفل شد، کبودی های ریز و درشتی که پوست رنگ پریدهش رو تزئین کرده بود شباهت شدیدی به عکسهای فانتزی توی گالریش داشت، مسخره بهنظر میرسید اما از داشتن همچین نقاشیهایی که صاحب اثرش هوانگ هیونجین بود جایی ته قلبش ذوق زده شده بود.
جلوی آینه روی پارکت قهوهای رنگ نشست تا از بدن مارک شدهش عکس بگیره، هودی آبی رنگش رو با شیطنت به دندون گرفت، با مهارت جوری که رونهاش عضو خوابیدهش رو پنهون کنه بدنش رو دراز کرد و از ارغوانیهای روی شکم و پهلوش عکسهای تحریککنندهای گرفت. البته تحریک کننده از نظر آدمهایی شبیه خودش.
آدمهایی که از آسیب اثرهنری و از درد شعر خلق میکردند، اونها با دیدگاه بیمارگونه و متفاوتی که به زندگی داشتند خلعهای درونی خودشون رو با هدیه دادن زیبایی نامتعارفی بهش پر میکردند، زیبایی که تعریف متفاوتی داشت.
تعریفی که خون مردگیهای روی پوست رو به یاقوتهای کبود تشبیه میکرد، انار سرخ یادآور خونی بود که از استخون هاشون پایین میریخت، مروارید اشکهایی بود که بین پلکهای بیروحشون جریان داشت و هارمونی صدای زجههای دردناکشون از هر موسیقیای وسوسه انگیزتر بود.
این مفهمومِ "زیبایی" برای آدمهای آسیبدیده بود، قربانی زندگیهای اشتباه که برای التیام روح به تاراج رفتهشون به اعتیاد روی میآوردند، اعتیاد به پرستش زخمها.
فلیکس از این اعتیاد لذت میبرد، درست وقتی که داشت عکسهای نامتعارفش رو نگاه میکرد از داشتن همچین پوستی لذت میبرد و میخندید، باید عکسها رو برای هیونجین میفرستاد تا صاحب اثر هم شاهکار خودش رو جور دیگهای ببینه.
YOU ARE READING
𝗐𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗇𝗍𝖾𝗋 .
Fanfiction𝗁𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 - عشق مثل ستارههایِ کوچک روی بینی و زیر پلک فلیکس متولد شده بود تا ابدش رو متعلق به خودش بکنه، اون ها داغ بودند و سوزناک و هیونجین بی پروا به سمتشون اوج میگرفت، اما حواسش نبود که ستارهها مریض شده بودند. " میتونی لمسم کنی؟ اونا میگ...