بلاخره این طلسم شکست و زمستان گرم برگشت، ممنونم که منتظرش موندید، متأسفم و تمام تلاشم رو میکنم دوباره تکرار نشه، خبر خوب بعدی اینکه به زودی چنل کوچیکی برای زمستان گرم و باقی نوشتههام زده میشه که درش آهنگ هرپارت، فکتها و جزئیات دیگری قرار میگیره تا بیشتر با فضای داستان همراه بشید، امیدوارم از این دوپارت لذت ببرید. ناز-
----
نورهای زرد و سفید رنگی که سرتاسر فضای نمایشگاه رو تحتتاثیر قرار داده بودند، باعث درخشش هرچه بیشتر ماشینهای لوکس و گرانقیمتی که به عرضهی خصوصی درومده بودند میشد، دو پسر با کنجکاوی خاصی از بین ماشینها رد میشدند، جونگین هربار با دیدن یک طیف جدید از رنگهای روشن و پاستلی که در طراحی ماشینها بکار رفته بودند، ذوقزده هیونجین رو دنبال خودش میکشید تا اونهم ماشینی که توجهش رو جلب کرده بود رو ببینه؛
- بیا منطقی فکر کنیم این رنگ برای همچین ماشین جذابی واقعا مسخرهست!
هیونجین خنثا و ناراضی لب زد و به فِراری گلبهی رنگی که پسرک موصورتی توجهش بهش جلب شده بود، اشاره کرد.
- این رنگ واقعا یونیکه! چند درصد احتمال داره توی خیابون یه فراری گلبهی رنگ و عروسکی ببینی که پشت چراغقرمز نگه داشته؟!
- خوشبختانه زیر یک درصد!
جونگین غرولند کنان نگاه چپی به پسرک مو بلند انداخت و سعی کرد توجهی به نظراتش نکنه و به عکس گرفتن از ماشینهای موردعلاقهش ادامه بده.
سلیقهی اون دو از هم فاصلهی زیادی داشت، درحالی که جونگین سرگرم عکس گرفتن از ماشینهای رنگی بود، هیونجین توجهش جلبِ هیوندای نوکمدادی رنگِ سادهای شد که گوشهی نمایشگاه، نادیده گرفته شده بود، اینکه افراد زیادی به اون ماشین توجه نمیکردند و اکثرا محو کرکترهای پرزرق و برق نمایشگاه شده بودند دلیل خوبی بود تا پسرک مشکی پوش، اون قسمت از سالن رو برای دور شدن از جمعیت و نگاه کردن به ماشینِ تنها افتاده انتخاب کنه.
رنگ مات و البته خاصی داشت، طراحی عجیبی رو به نمایش نذاشته بود و صرفا در اوج سادگی لوکس و گرانقیمت بود، قطعا انتخاب هیونجین برای یک خرید اشرافی همچین ماشینی بود، البته برای پسر نوزده سالهای مثل اون که متعلق به طبقهی متوسط جامعه بود همچین فکری دور بنظر میرسید.
هیونجین ذاتا زیادهخواه یا حسود نبود، اما تجربیات ناخوشایندی که با آدمهای ثروتمند یا بهتره بگیم بچههاشون داشت باعث شده بود دید منفی نسبت بهشون داشته باشه، ثروت برای این دسته از انسانها قدرتی بیچون و چرا بود تا با استفاده ازش طبقات پایینتر جامعه رو تحقیر یا کنترل کنند، هیونجین از این واقعیت نفرت داشت و مهم نبود اگه این برای همهی ثروتمندها صدق نمیکرد، براش ذرهای اهمیت نداشت که زوجِ کناری که مغرورانه، با لباسهای برندی که به تن داشتند ماشین جدیدشون رو انتخاب میکردند، انسانهای بدی بودند یا خوب، بههرحال قدرت این رو داشتند روزی به خودشون اجازه بدند با استفاده از اسکناسهاشون به هرکسی نیش بزنند.
دم عمیقی گرفت، افکار ناخوشایند دوباره، مثل موریانههای حریص راهی برای بالا خزیدن پیدا کرده بودند، اگه یکی از همین عوضیها که با پول هرچیزی رو ممکن میکردند نبود، هیونجین قدرتش رو داشت از تمام داشتههایی که با تلاش توی اون مدرسهی کذایی بهدست آورده بود محافظت کنه، محبوبیتی که بین بقیهی دانشآموزها داشت، رتبههای درخشان و آیندهای که اکثر استادهاش برای رسیدن بهش تضمین داده بودند و صرفا زندگیِ معمولی و سالمی که درست مثل هر نوجوان عادی دیگهای میگذرود.
اما این حقیقت که "سومی" دختر مردی ثروتمند و البته پرنفوذ بود باعث شد نهتنها راهی برای دفاع از خودش نداشته باشه، بلکه کادر مدرسه چشم بسته ماهیت پسری که روزهای زیادی درون گوشهاش آینده روشن و افتخارِ دبیرستان رو زمزمه میکردند از ریشه حذف کنند و این بزرگترین نیشی بود که اون دخترک کینهای بهش زده بود.
YOU ARE READING
𝗐𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗇𝗍𝖾𝗋 .
Fanfiction𝗁𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 - عشق مثل ستارههایِ کوچک روی بینی و زیر پلک فلیکس متولد شده بود تا ابدش رو متعلق به خودش بکنه، اون ها داغ بودند و سوزناک و هیونجین بی پروا به سمتشون اوج میگرفت، اما حواسش نبود که ستارهها مریض شده بودند. " میتونی لمسم کنی؟ اونا میگ...