- اگه بعد از یک ماه و چندین روز بلخره وقتش رو داری که بهم توضیح بدی، میشنوم.
بلافاصله بعد از اینکه هیونجین در رو باز کرد لب زد، تمام طول راه به این فکر کرده بود که وقتی دوباره با پسر روبه رو شد چی بهش بگه، صبری براش باقی نمونده بود، باید همین امروز هیونجین تکلیف جفتشون رو مشخص میکرد، ضعف اعصابی که بعد از کاری که دیشب با خودش کرده بود همراهش بود هنوز انگشت از روی گلوش برنداشته بود، از نظر خودش سوزش زیر شکم و رونهاش فقط گندکاری اضافه بود.
هیونجین هم این بیقراری رو از لحنی که کاملا معلوم بود به سختی حفظ شده تا محکم و درست کلماتش رو بیان کنه و نگاه متزلزل فلیکس فهمیده بود، پس فقط کنار رفت تا پسر کوچکتر قدم به سوییت کوچیکش بزاره.
- چیز زیادی وجود نداره که بشنوی لیکس، همهچیز واضحه!
هیونجین درحالی که قهوهسازِ کوچیک رو روشن میکرد لب زد، چی واضح بود؟ فلیکس احساس میکرد لحنی که الان نشونش میداد تفاوت زیادی با شب گذشته داشت.- واضحه؟ بدون هیچ توضیحی تصمیم گرفتی بری، بدون اینکه بگی رابطمون قراره به چه کوفتی برسه! این واضحه؟
حسی قدیمی دوباره سراغش اومده بود، حسی که با دیدن شونههای پسر بزرگتر زیر گوشهاش مثل یک جغد شوم از بغلهای گرم اون میخوند، از دلتنگی برای لمس کردن آغوش و دستهاش، حسی که در این لحظه نباید اجازه پیشروی بهش میداد.پسر بزرگتر خونسرد، ماگهای قهوه رو پر کرد، ماگ خودش رو برداشت و درحالی که سمت کاناپه میرفت شونهای بالا انداخت، رفتار بیتفاوتش اعصاب ضعیف فلیکس رو بیشتر به بازی میگرفت.
- فکر میکردم خودت بفهمی، من بدون اینکه حتی به جیسونگ و مینهو بگم از اون شهر نحس اومدم بیرون، تصمیمم واضح بود لیکس! منظورم اینه.
وقتی کلمات رو ادا میکرد، زیادی خونسرد و بیخیال بنظر میرسید، انگار که کنار گذاشتن دوستهاش، خانواده، مدرسه و درآخر فلیکس براش راحتترین کار ممکن بوده.
- تصمیمت برای ولکردن من رو با اون قاطی نکن! من دوست پسرت بودم.- دوست پسر دوماهه!
بلافاصله جواب داد؛ جوابی که باعث شد ادامهی حرف پسر کوچکتر قبل از اینکه از دهنش بیرون بیاد خفه شه، پوزخند نیشداری به لب آورد و ادامه داد: حتی کمتر از دوماه؟ جدا یادم نیست، نمیفهمم چرا انقدر روش تاکید داری.فلیکس حتی یک کلمه از حرفهای متناقض هیونجین رو درک نمیکرد، متناقض با پسری که دوماه پیش به چشمهاش نگاه میکرد و بهش اطمینان میداد این شروع شیرین به این راحتی ها تموم نمیشه، اما حالا روبه روش به کاناپه تکیه داده بود و جوری رفتار میکرد انگار که تمام اون روزهای هرچقدر کوتاه چیزی جز سرگرمی پیشپا افتادهای نبوده و رفتار فلیکس بچگانهست که این رو بزرگ میکنه.
YOU ARE READING
𝗐𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗇𝗍𝖾𝗋 .
Fanfiction𝗁𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 - عشق مثل ستارههایِ کوچک روی بینی و زیر پلک فلیکس متولد شده بود تا ابدش رو متعلق به خودش بکنه، اون ها داغ بودند و سوزناک و هیونجین بی پروا به سمتشون اوج میگرفت، اما حواسش نبود که ستارهها مریض شده بودند. " میتونی لمسم کنی؟ اونا میگ...