18. لمسِ خفگی میانِ انگشتانِ تو؛

817 66 29
                                    

وارنینگ: سکس ، خشونت ، فحاشی ، خفگی .

----

خواننده‌های تازه کار، تونسته بودند توجه مردم رو به خودشون جلب کنند و با اجرای پرانرژی‌ای که نشون داده بودند، فضای گرم و راحتی به وجود آورده بودند، پسر‌ها سرگرم لذت بردن از موسیقی بودند، البته تقریبا همگی به‌جز فلیکس، که کلافه بنظر می‌رسید، انگار توپک‌های انرژی‌ش به پایان رسیده بودند و هیچ چیزی براش باقی نمونده بود، برای همین هیون، فرصتی پیدا کرد تا بهش نزدیک بشه، با وجود بنگ‌چان و پسرک مو صورتی، نمی‌تونست به‌راحتی راجع به ناراحتیِ فلیکس از خودش حرف بزنه، به خوبی متوجه شده بود تا چه اندازه پسرک ازش ناامید شده، بعد از نزدیک یک هفته بی‌خبری و دقیقا شبِ روزی که جواب دلواپسی‌هاش رو با سکوت داده بود، کاملا اتفاقی‌ هم رو درحالی که با جونگین بود، دیده بودند و این برای لیکس زیادی طعنه‌آمیز و ناخوشایند بنظر می‌رسید، پس دور از چشمِ اون‌ها دست پسرک رو گرفت و به دنبال خودش کشید، تا جایی که صدای موسیقی نسبتا دورتر شده بود و آدم‌های کمتری به چشم می‌خورد.
- فکر کنم دیگه کافی باشه، نه؟

فلیکس هیچ ایده‌ای نداشت چطور باید نگاه مغموم و دلخور‌ش رو کنترل کنه، وقتی هیونجین پسرک رو به دنبال خودش کشیده بود، جا خورد حتی چیزی ته قلبش رو به قلقلک درآورد اما ناراحتی‌ و بیشتر از اون، حسادت تمام وجودش رو درگیر کرده بود، پس با لحن آرومی لب
زد: چی؟

- این نگاه ناراحت، همه متوجه شدن یه چیزی‌ت هست، بهتر نیست امشب رو خراب نکنی؟
پسرِ بزرگتر با کلافگی هوفی کشید، احساسی ته قلبش رو به بازی گرفته بود تا بدون توجه به اطراف، جلوتر بره و لب‌های جمع شده‌ی کک‌ومکی بداخلاقش رو ببوسه، انگار وقتی بغضی یا ناراحت بنظر می‌اومد خواستنی‌تر می‌شد.
پوزخند خشکی از بین‌لب‌های فلیکس بیرون اومد، باورش نمی‌شد که هیونجین حتی تو این شرایط هم نگران خراب شدن شب بقیه‌ست، شاید هم فقط نگران همون پسره‌ی کله صورتی بود؟
- اوه! جدا معذرت می‌خوام که کلافگی‌م شب قشنگ‌تون رو خراب کرد! هرچه زودتر برمی‌گردم خونه تا با تلخ بودنم بیشتر از این مزاحم نباشم!
عصبانیت مثل هجوم ملخ ها به تمام بدنش حمله کرده بود، احساس می‌کرد هرلحظه ممکنه درجه‌ی تحملش به انتها برسه و تمام خودداری‌ش تبدیل به اشک‌های شدید و بی‌وقفه‌ای بشه و صورتش رو از غم پنهان کنه، هیونجین بهش اهمیت نمی‌داد، صدایی با تکرار این جمله کمر به سیلی زدن به خیالاتش بسته بود و پسرک کم‌ آورده بود.
اما هیونجین متوجه نبود تا چه اندازه کلمات ساده و سطحی‌ش فشار عصبی فلیکس رو وخیم‌تر کرده بود شاید چون هیچ درکی از روحِ حساس فلیکس نداشت، از نظرش پسرک سعی داشت به طور بچگانه‌‌ای همه چیز رو شخصی کنه.
- احمق نشو لیکس! من منظورم این نبود!
اما فلیکس تحملی برای شنیدن بیشتر نداشت، پس نگاه خصمانه‌ای برای بار آخر به صورت کشیده و تیز هیونجین انداخت ، عوضی اما زیبا، به حدی زیبا که دوست داشت با مشت‌هاش این زیبایی رو به کمال برسونه.
روی نوک پاهاش چرخید تا از اون مکان نحس هرچه زودتر بیرون بره اما هیونجین سریع‌تر متوجه شد و با کشیدن مچ دستش مانعش شد، چرا فقط بهش اجازه نمی‌داد توضیح بده؟ البته در اون لحظه این فکر اهمیت چندانی نداشت چون انگار اون لمس یهویی و محکم، تبدیل به رعدی شد تا به روی شعله‌های درون فلیکس برخورد کنه و همه چیز رو به یک‌باره دگرگون کنه.
- به من دست نزن !!
فریادی که اونقدر بلند بود تا توجه مردم کمی که اطرافشون بودند رو به خودشون جلب کنه، هیونجین شوکه از این عکس‌العمل فلیکس صورتش جمع شد، آبشار آتشین درونِ پسرک حالا فرو ریخته بود.
- حالم رو داری بهم می‌زنی! من رو دقیقا چی می‌بینی هیونجین؟ من برات چی‌ام که انقدر راحت به خودت اجازه می‌دی روح بیچاره‌م رو به بازی بگیری؟
تمام وجودش بغض شده بود و برای شکستن التماس می‌کرد اما خشمی غالب برای فعلا اجازه‌ای به اشک‌هاش نمی‌داد.
- چقدر باید دنبالت بدوئم؟ تا کی باید بهت چنگ بزنم که ببینی من هنوز تمام وجودم نگاه منتظری شده که از تو بشنوه، بشنوه چی به سرمون اومده؟ چرا پسم می‌زنی ولی نمی‌ذاری باور کنم که برات وجود ندارم؟
کلمات غمگینی بودند، به غمگینی تمام این مدتی که درون سکوت، تناقض‌های رفتار هیونجین رو تحمل کرده بود و دم نزده بود.
- می‌بوسیم اما فرداش جوری محو می‌شی انگار از من بی‌ارزش تر توی زندگی‌ت نیست، لمسم می‌کنی اما حتی صبر نمی‌کنی ببینی این قلب چه بلایی سرش اومده با لمس‌های تو، اصلا متوجه هستی چقدر دردناکه؟ معلومه که نه !! چون تو عروسک خیمه شب‌بازی نشدی.

𝗐𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗇𝗍𝖾𝗋 .Where stories live. Discover now