~part•24~

1.3K 186 16
                                    

تهیونگ هول شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه.

هنوز واسه اینکه رابطشون وارد همچین فاز هایی بشه خیلی زود بود.

_ کوک... بیب بیا بریم حموم یه دوش آب سرد که بگیری بهتر میشه...
_ نمیخوامم! آب سرد دوست ندارم!!
جونگکوک غرغر کرد و تهیونگ آه کشید.

_ ولی...
_ ته ته... کمک کن و دیکمو به حالت اولش برگردون!
جونگکوک گفت و تهیونگ سرشو تو ملافه ها فرو کرد.

_ گاد باید با این بچه چیکار کنم؟! اون کلا چیزی از خجالت کشیدن سرش نمیشه نه؟
تهیونگ با خودش زمزمه کرد.

_ یا دوش آب سرد یا اینکه همینجوری تحملش می‌کنی تا خودش از بین بره... دیگه راهی نداریم.
_ چرا داریم! الکی نگو! کلی راه دیگه هست!
جونگکوک گفت و چرخید رو به تهیونگ که پایین تخت نشسته بود.

_ جیمین تو این مدت که من نبودم چه چیزایی نشونت داده؟ من واقعا نیازه با اون موچی منحرف یکم حرف حساب بزنم...
_ کمکم نمیکنی؟
جونگکوک پرسید و لباشو آویزون کرد.

تهیونگ نگاهی به قیافه کیوتش انداخت و زیرلب فحش داد.

_ خیله خب همونجا بشین...
تهیونگ روی تخت رو به روی جونگکوک نشست.

نفس عمیقی کشید و به جونگکوک نزدیک تر شد.

کمی شلوار و باکسر جونگکوک رو پایین کشید و دیکشو توی دستش گرفت.

جونگکوک ناله ریزی کرد و دستاشو پشت سرش تکیه داد.

_ شت اون به عنوان یه خرگوش فسقلی خوب بزرگه...
_ چی گفتی تهیونگی؟
_ هیچی! خب بذار اینو خوب کنیم بیبی~
تهیونگ گفت و بوسه کوتاهی رو لب جونگکوک گذاشت.

بعدش مشغول هندجاب دادن به اون پسر خرگوشی شد.

_ اههه... ته ته~
جونگکوک ناله کرد و ضربان قلب تهیونگ با شنیدن اون ناله ها به هم ریخت.

(فاک! خیلی سکسیه! هیچوقت اینجوری ندیده بودمش...)

تهیونگ به کارش ادامه داد و ناله های جونگکوک که بلند تر میشدن داشت باعث میشد خودشم دچار یه دگرگونی بشه!

(اینجوری پیش بره بعدش نوبت خودمه! این خرگوش لعنتی چرا اینقدر صداش سکسیه؟)

جونگکوک یهویی با دو دستش صورت تهیونگ رو قاب گرفت و بوسیدش.

این کارش باعث شد تعادلشو از دست بده و روی تخت بیوفته. تهیونگ هم که سرش گرفتار دستای جونگکوک بود، همراهش روی تخت افتاد.
درواقع روی جونگکوک.

ولی با دست آزادش تعادلشو حفظ کرد تا جونگکوک رو له نکنه.
هر چند با اون همه عضله‌ای که روی بدن دوست پسرش وجود داشت کسی که له میشد خودش بود!

وقتی تونست تو یه حالت متعادل بمونه با جونگکوک همراهی کرد و بوسه رو عمیق تر کرد.

چند لحظه بعد جونگکوک با ناله عمیقی به اوج رسید و لباس جفتشون رو کثیف کرد.

🐰Vanilla & Strawberries🍧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora