𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐓𝐰𝐞𝐥𝐯𝐞: 𝐿𝑒𝑔𝑒𝑛𝑑𝑎𝑟𝑦 𝐵𝑜𝑦𝑠༄☕︎

210 33 19
                                    

___________𑁍❦︎𑁍___________


صبح شده بود، آروم چشمامو باز کردم و چند دقیقه به سقف خیره شدم!
از تختم پایین اومدم و دست و صورتمو شستم.
یخچال رو باز کردم ولی.. هیچی نداشتم که بخورم.
پس به سمت کمدم راهی شدم تا لباسمو بپوشم.
لباسمو پوشیدم و یک هودی قهوه ای روش. دامن قهوه ایم و در آخر.. کلاه کب قهوه ایمو سرم گذاشتم، کیف سفید پارچه ایمو روی دوشم انداختم و از خونه بیرون رفتم.

 کلاه کب قهوه ایمو سرم گذاشتم، کیف سفید پارچه ایمو روی دوشم انداختم و از خونه بیرون رفتم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

مثل همیشه هنزفیریم رو توی گوشم گذاشتم و با لبخند به سمت کافی شاپ راهی شدم. درسته کافی شاپ!
من امروز تصمیم گرفته بودم به اون مدرسه مسخره نرم و مثل همیشه به کافی شاپ برای کار برم:)
هیچ کس دلش نمیخواست توسط اون دخترا و پسرای مدرسه وانمورال اذیت بشه، منم همینطور پس، از تصمیمم ناراضی نبودم بلکه دیگه لازم نبود اون دانش آموزای از خود راضی رو ببینم؛ این منو خیلی شاد میکرد!

.................................................................

بعد از نیم ساعت به کافی شاپ رسیدم و در مغازه رو باز کردم.
زنگوله بالای مغازه به صدا در اومد و من با کفش های فوتبالی به رنگ قهوه ای وارد کافی شاپ شدم.
مشتری زیادی این موقع صبح توی کافی شاپ نبود.
هایون: انیو اسیو^^ (سلام)
رئیس دونگ سو با شنیدن صدای من سرش رو بالا آورد و با تعجب گفت: اه هایونا تو چرا اومدی؟ فکر میکردم صبح ها میری مدرسه!
من لبخند زدم و کیف پارچه ای سفیدمو روی یکی از میزای کافی شاپ گذاشتم و گفتم: خوب آره.. ولی... تصمیمو گرفتم! من میتونم اینجا کار کنم^^ کی به مدرسه اهمیت میده مگه نه؟! (خندیدم)
رئیس دونگ سو تک خنده ای کرد و به سمتم اومد!
دونگ سو: هایون؛ میدونم برات رفتن به یک مدرسه بزرگ و معروف مثل مدرسه وانمورال سخته ولی تو الان توی سنی هستی که باید درس بخونی این که بخوای کار کنی جای خودشه منم درکت میکنم میتونم مغازه رو تا وقتی تو بیای بچرخونم پس نباید از زیرش در بری تو از پسش بر میای:)
دستشو روی شونم گذاشت.
من توی فکرم فرو رفته بودم.. فکر کنم ایشون راست میگفتن من نباید ازش فرار میکردم چیزی برای ترس نبود باید به مدرسه میرفتم^^
دونگ سو: یه روزی وقتی بزرگ شدی میفهمی چقدر مدرسه خوب بود و تو...
من حرف ایشونو قطع کردم و گفتم: شما درست میگید!
دونگ سو: بو؟ (چی)
لبخند زدم و سرمو بالا آوردم: من نباید از چیزی بترسم پس برمیگردم مدرسه^^
سریع کیفمو از روی میز برداشتم و گفتم: عصر میبینمتون رئیس دونگ سو خیلی از کمکتون ممنونم=)
و از کافی شاپ بیرون اومدم.
رئیس دونگ سو لبخندی زد و گفت: از دست این دانش آموزا.
و به سمت پیشخوان رفت.
دونگ سو: بله خانم سفارشون چی بود؟

My Oppa☕︎ | اوپای منDonde viven las historias. Descúbrelo ahora