𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐓𝐰𝐞𝐧𝐭𝐲-𝐒𝐢𝐱: 𝑌𝑒𝑙𝑙𝑜𝑤 𝑁𝑜𝑡𝑖𝑐𝑒༄☕︎

143 20 41
                                    

-------------------𑁍❦︎𑁍------------------

-------------------𑁍❦︎𑁍------------------

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

چشمامو باز کردم.
به سقف سفید رنگ خیره شدم... من کجا بودم؟
کمی تکون خوردم و تونستم اطرافمو واضح تر ببینم.
جاییم درد نمیکرد فقط خیلی احساس خستگی میکردم!
آروم از جام بلند شدم که دیشبو به خاطر آوردم...
دیشب چی شد؟ مین یونگی واقعا کسی بود که منو از دست اونا نجات داد؟...
با باز شدن در از افکارم بیرون اومدم و به پرستار خیره شدم.
پرستار با لبخند گفت: عه به هوش اومدی دختر جون؟
گیج شده بودم پس گفتم: من توی درمانگاهم؟!

***

نیم ساعت گذشت.
لباس مدرسمو تنم کردم و کیف کرمی رنگمو روی شونم انداختم.

لباس مدرسمو تنم کردم و کیف کرمی رنگمو روی شونم انداختم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

از اتاق خارج شدم و به طرف حساب داری رفتم.
هایون: ببخشید خانم...
خانم حساب دار سرشو از کامپیوتر بیرون آورد و گفت: جانم؟
هایون: دیشب کی منو به درمانگاه آورد و چه اتفاقی افتاد؟ میشه بهم بگید؟..
ایشون با سردرگمی ادامه داد: خوب... راستش یه آخوشی قد بلند با لباس اداری و عینک دودی شما رو به اینجا آورد و پول چکاپتونو حساب کرد!
با تعجب گفتم: خوب اسمش چی؟.. اسمشو نگفت؟!
خانم حساب دار سرشو به این طرف و اون طرف تکون داد و گفت: نه نگفت!
اهی کشیدم و سرمو زیر انداخت.

 اسمشو نگفت؟!خانم حساب دار سرشو به این طرف و اون طرف تکون داد و گفت: نه نگفت!اهی کشیدم و سرمو زیر انداخت

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
My Oppa☕︎ | اوپای منOnde histórias criam vida. Descubra agora