وویونگ: مدلم شو.
سان چشماش گرد شد و ابروهاش رو بالا داد.
سان: مدلت بشم؟!
سان دستاش رو روی قفسه سینش قفل کرد و متعجب نگاهش کرد.
سان: یااا..فکر کردی من از اوناشم؟ بهت نمیومد منحرف باشی...
وویونگ با دیدن کولی بازی فرد روبه روش، از حرفی که چند لحظه پیش زد پشیمون شد و توی دلش به خودش فحش داد.
وویونگ لبخند مصنوعی از روی حرص زد و دستای فرد روبه روش رو گرفت.وویونگ: آیگووو..آجوشی فکر کنم واقعا ضربه بدی بهت وارد شده بنظرم بیا بریم به کارگاه من، زخماتو بشوریم.
سان چشماشو ریز کرد و مشکوک تر نگاهش کرد.
سان: یعنی الان داری برای خوردن رامن دعوتم میکنی؟
وویونگ که از عصبانیت سرخ شده بود، ضربه ای به کتفش زد و کوله پشتیش رو برداشت.
وویونگ: چرا فقط دنبالم نمیای؟؟!!
سان آخی گفت و زیرلب جوری که وویونگ نشنوه بهش وحشی گفت.
سان موقع راه رفتن لنگ زد و وویونگ رو دنبال کرد.
وویونگ نگاهی به موتور کرد و دست پسر رو محکم تر توی دستش گرفت و دنبال خودش کشوند.
وقتی به موتور رسیدن، وویونگ چشمش به مجسمه پودر شده اش خورد. به بغض توی گلوش توجهی نکرد و به سمت موتور رفت.وویونگ سعی کرد بلندش کنه که سان سریع رفت کمکش و موقع بلند کردن، وویونگ کلی آه و ناله کرد.
سان: من خوردم تو دیوار و قبلش کلی کتک خوردم تو ناله میکنی؟
وویونگ: یاا آجوشی جای تشکر کردنته؟!
سان: به کی میگی آجوشی؟!
سر خونیش رو به چپ و راست تکون داد و به حرف زدنش ادامه داد.
سان: واقعا نمیبینی؟این پوست لطیف و جوون رو نمیبینی؟
وویونگ پوفی کشید و بدون توجه به چرت و پرتای سان،فرمون موتور رو توی دستش گرفت و به راهش ادامه داد و موتور رو دنبال خودش کشید.
سان: یااا وایسا بیام چرا به حرفام توجه نمیکنی؟!
چند لحظه رو توی سکوت راه رفتن و وویونگ نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به سان نگاه کنه ازش سوال پرسید.
وویونگ: اسمت چیه؟
سان: سان.
وویونگ برای اینکه از قبل اسمش رو درست فهمیده بود لبخند محوی گوشه لبش ظاهر شد.
سان:و اسم تو؟!
وویونگ: وویونگ.
سان سری تکون داد و دوباره بینشون رو سکوت فرا گرفت.
وویونگ: چرا دنبالت بودن؟
وویونگ برگشت و چشماشو ریز کرد و مشکوک نگاهش کرد.
YOU ARE READING
Sit In front Of me For sixty Days | Ateez
Teen Fiction" کامل شده" شصت روز جلوی من بشین خلاصه: با برخورد نور به صورت گچی شده و به خواب رفته اش آروم لای چشمانش رو باز کرد. دستش رو جلوی صورتش آورد و سرش رو از روی میز کارش بلند کرد و به اطرافش نگاه کرد. با دیدن اینکه دوباره توی کارگاهش خوابش برده و به خ...