♡︎Jongjoong♡︎

243 35 36
                                    

هونگ جونگ و جونگهو بعد از خداحافظی، از کارگاه وویونگ خارج شدن و به سمت موتور جونگهو رفتن.
جونگهو خیلی آروم بود و مثل قبل سعی نمی‌کرد به سمت هونگ جونگ بره و احساساتش رو بیان کنه. جونگهو سوار موتور شد و کلاه رو به سمت هونگ جونگ گرفت. هونگ جونگ توی طول شب حس کرده بود که جونگهو مثل قبل نیست. هونگ جونگ کلاه رو از جونگهو گرفت و سرش گذاشت و سوار شد.
جونگهو موتور رو روشن کرد و راه افتاد و به سمت خونه هونگ جونگ رفت.
توی تمام مسیر هیچ حرفی زده نشد و بینشون یه سکوت سنگین بود.
جونگهو موتور رو جلوی خونه هونگ جونگ نگه داشت و هونگ جونگ از موتور پیاده شد و کلاه رو به سمت جونگهو گرفت.
جونگهو بدون اینکه به چشمای هونگ جونگ خیره بشه، کلاه رو ازش گرفت و جلوی موتورش گذاشت و نگاه کوتاهی به هونگ جونگ کرد و آروم لب زد.
جونگهو: خب شبت بخیر.
تا جونگهو خواست حرکت کنه، صبر هونگ جونگ تموم شد و به بازوی جونگهو چنگی زد و نگهش داشت.
جونگهو سوالی به هونگ جونگ خیره شد و هونگ جونگ سرش رو انداخته بود پایین و به آل استار های مشکیش خیره شده بود.
هونگ جونگ آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد صداش نلرزه و راحت حرفش رو بگه.
جونگهو کمی سرش رو کج کرد و به گونه های سرخ شده هونگ جونگ نگاه کرد.
جونگهو: چیزی شده؟
هونگ جونگ لباش رو بهم فشار داد و یک نفس همه حرفاش رو تند تند گفت.
هونگ: مجبوری باهام اینطوری رفتار کنی؟ چرا کل شب منو نادیده گرفتی؟ چرا دیگه مثل قبل نیستی؟ نکنه کار اشتباهی کردم؟ نکنه...
هونگ جونگ سرش رو بالا آورد و به چشمای جونگهو خیره شد.
هونگ: نکنه پشیمونی؟!
جونگهو تمام مدت با دهن نیمه باز داشت به پر حرفی هونگ جونگ نگاه می‌کرد. وقتی حرف هونگ جونگ تموم شد، جونگهو خنده کوتاهی کرد و سرش رو تکون داد.
جونگهو: من همونطور که خواستی دارم باهات رفتار میکنم.
جونگهو نگاهش عمیق تر شد و حرفش رو محکم و استوار زد.
جونگهو: مگه اینطوری نمیخواستی که مثل بقیه باشی برام؟ مثل دوتا دوست؟منم همونجوری که تموم شب با بچه ها رفتار کردم باهات رفتار کردم.
هونگ جونگ دندوناش رو روی هم فشار داد و حس می‌کرد قلبش الان از قفسه سینه اش بیرون میزنه. محکم بازوی جونگهو رو رها کرد و بدون گفتن چیزی به سمت خونه اش رفت.
جونگهو چند بار صداش کرد ولی هونگ جونگ اهمیتی نداد و بعد از چند لحظه وارد خونه شد.
جونگهو کلافه دستی توی موهاش کشید و زیر لب زمزمه ای کرد.
جونگهو: لعنتی تو دقیقا از من چی میخوای؟
بعد از چند دقیقه موتور رو روشن کرد و با مغزی پر از فکر به سمت خونه رفت.
هونگ جونگ وقتی وارد اتاقش شد، کیفش رو به سمتی پرت کرد و خودش رو روی تخت انداخت.
تمام شب به سقف خیره شده بود و به همه چیز فکر می‌کرد.
اینکه دقیقا میخواد جونگهو چه نسبتی باهاش داشته باشه؟
اینکه اون بوسه واقعا بخاطر مستی بود؟
اینکه واقعا دلش میخواد برای جونگهو مثل یه دوست باشه؟
هونگ جونگ پوفی کشید و بالشتش که طرح شیپ گوجو و گتو بود رو بغل کرد و کلافه تر از قبل به فکر کردن ادامه داد.
(عاشقای انیمه جوجوتسو کایسن دستا بالااا)
....
هونگ جونگ نگاهی به آیینه کرد و چشماش بخاطر اینکه نخوابیده بود پف کرده بود. بدون توجه به چهره خستش، به صورتش آب زد و با حوله خشک کرد و کمی به موهاش حالت داد.
بعد از مسواک و کمی میکاپ، به سمت لباساش رفت و لباس فرم مدرسه رو پوشید.
هونگ جونگ خیلی مصمم بود و میدونست که امروز میخواد چیکار کنه و تمام شب به سوال های مغزش جواب داده بود.
کیفش رو برداشت و قرص نعنایی رو توی دهنش گذاشت و با قدم های استوار به سمت مدرسه رفت.
خیلی ریلکس وارد مدرسه شد و دستاش توی جیبش قرار داشت. وویونگ و یونهو و یوسانگ وفتی هونگ جونگ رو دیدن خواستن سمتش برن ولی اون اصلا متوجه حضور اونا نشد و به سمت حیاط رفت.
وویونگ: چرا انقدر چهره اش جدیه؟
یونهو: فکر کردم فقط من حس کردم.
یوسانگ: با این مدل راه رفتن و قیافه ای که گرفته فکر کنم همه حس کردن.
به هونگ جونگ خیره موندن و وقتی رفت بین سان و بچه ها، چهره هاشون متعجب تر شد.
اما وقتی همشون از تعجب منفجر شدن که اون اتفاق افتاد.
یونهو با دیدن اتفاق روبه روش دهنش نیم متر باز شد و وویونگ نوشیدنیش از دستش افتاد و یوسانگ چشماش تا جایی که جا داشت گرد شد.
یوسانگ: واات د ف....
....
هونگ جونگ استوار توی حیاط قدم زد و چشماش فقط دنبال جونگهو بود.
وقتی سان و مینگی و جونگهو و سونگهوا رو اون سمت حیاط دید، به سمتشون رفت.
مینگی اول از همه هونگ جونگ رو دید رو بهش لبخندی زد و سلام کرد.
جونگهو پشتش به هونگ جونگ بود اما وقتی دید مینگی داره به یکی سلام میکنه، تا خواست برگرده سمت اون فرد دستای هونگ جونگ روی شونه هاش قرار گرفت و با شدت سمت هونگ جونگ برگشت.
هونگ جونگ بدون اینکه ثانیه ای فرصت بده، لباش رو روی لب های جونگهو گذاشت و چند لحظه بوسیدش.
مینگی و سان و سونگهوا دهناشون باز موند و کاملا خشکشون زده بود.
جونگهو که شوک شده بود، بی حرکت مونده بود و وقتی هونگ جونگ ازش جدا شد تا خواست حرفی بزنه، هونگ جونگ با سرعت فرار کرد و به سمت ساختمون رفت.
جونگهو سریع پشت سرش شروع کرد به دوییدن و مدام صداش می‌کرد.
مینگی و سان و سونگهوا نگاهشون خورد به وویونگ و یونهو و یوسانگ که دهن اونام نیم متر باز بود.
همشون بهم خیره شده بودن و کلا خشک شده بودن. کم مونده بود یه گوله خار از بینشون رد بشه و توی سکوت بینشون صدای کلاغ شنیده بشه.
.....
جونگهو مدام بچه ها رو از سر راهش میزد کنار و پله هارو تند تند بالا می‌رفت.
اما از شانس بدش همون موقع صدای زنگ شنیده شد و تمام بچه ها مثل وحشیا به سمت کلاساشون رفتن و جونگهو، هونگ جونگ رو گم کرد.
جونگهو توی تمام راهرو ها دویید و به سمت طبقه های بعدی رفت.
گردنش بخاطر عرق به خوبی برق میزد و قفسه سینش مدام بالا پایین میشد.
طبقه آخر هم نگاه کرد و توی تمام کلاس هارو گشت. کم کم ناامید شد و روی پله نشست که بعد از چند ثانیه چیزی به ذهنش اومد و به پله ها نگاهی کرد.
جونگهو: پشت بوم...
فورا از جاش بلند شد و پله هارو بالا رفت و در پشت بوم رو باز کرد.
نگاه کلی به پشت بوم کرد و دید کسی اونجا نیست.
به دیوار روبه روش نگاهی کرد که دید نوک کفش آل استار هونگ جونگ کاملا مشخصه.
خنده کوتاه و آرومی کرد و با قدم های آروم و ریلکس به سمت هونگ جونگ رفت.
جلوی دیوار وایساد و دستی توی موهای نم دارش کشید.
جونگهو: ببخشید؟ میشه وقتتون رو بگیرم؟
هونگ جونگ کلافه چشماش رو روی هم فشار داد و خیلی آروم از پشت دیوار اومد بیرون.
هونگ:آییش...
هونگ جونگ به پایین خیره شد و با انگشتای دستش بازی کرد.
جونگهو نیشخندش رو خورد و دست به سینه شد و با لحن عصبی لب زد.
جونگهو: یااا مستی باز؟؟
یه قدم به سمت هونگ جونگ رفت و چونه اش رو بین انگشتاش گرفت.
جونگهو: باید بگم این دفعه هیچ بهونه ای رو قبول نمیکنم.
هونگ جونگ کمی پشت گوشش رو خاروند و سرش رو بالا آورد و به چشمای جونگهو خیره شد.
بعد از کمی مکث بالاخره هونگ جونگ حرف زد.
هونگ: من کل شب فکر کردم... من به همه چیز فکر کردم.
جونگهو دستش رو روی دیوار گذاشت و هونگ جونگ رو محاصره‌ کرد.
جونگهو: خب
هونگ جونگ وقتی دست جونگهو رو کنارش دید، ضربان قلبش بیشتر شد و با آستیناش بازی کرد.
هونگ:خب... من...
جونگهو نیشخندی زد و سرش رو جلو تر برد و به گونه های سرخ هونگ جونگ خیره شد.
جونگهو: خب تو؟
هونگ جونگ نفس عمیقی کشید و دوباره لباش رو روی هم فشار داد و بعد تند و با صدای بلند همه حرفاش رو زد.
هونگ: من تمام شب فکر کردم. من دلم نمیخواد برات مثل بقیه باشم دلم نمیخواد دوستم باشی دلم نمیخواد بهم بی محلی کنی دلم نمیخواد اینارو...الانم مست نیستم و کاملا هوشیارم. من تموم شب بیدار بودم و...
نفسی گرفت و به چشمای جونگهو خیره شد.
جونگهو موهای هونگ جونگ رو نوازش کرد و با صدای ملایمی زمزمه کرد.
جونگهو: بیدار بودی و؟
هونگ جونگ چنگی به پایین پیرهنش زد و سعی کرد با لحن محکم حرفش رو بگه.
هونگ: بیدار موندم و بالاخره فهمیدم که دوستت دارم.
جونگهو انتظار نداشت هونگ جونگ انقدر واضح بهش اعتراف کنه. جفتشون سکوت کردن و بهم خیره شدن.
ضربان قلب جفتشون بالا رفته بود.
جونگهو تا خواست حرفی بزنه صدای دادی شنیدن و به خودشون لرزیدن.
سونگهوا: یاااااا کدوم گورییید؟
جفتشون خیلی واضح صدای سونگهوا رو شنیدن.
باهم خنده ای کردن و به سمت لبه پشت بوم رفتن.
به پایین نگاهی کردن و دیدن همه بچه ها پایینن و دارن بهشون نگاه میکنن.
یوسانگ: میشه بگییید چه خبرههه؟
سونگهوا دستش رو روی کمر یوسانگ گذاشت و آروم زمزمه کرد.
سونگهوا: عزیزم تو داد نزن حنجرت اذیت میشه.
یوسانگ با آرنج ضربه محکمی به پهلوش زد و صورت سونگهوا مچاله شد.
سان دستی توی هوا تکون داد و فریاد زد.
سان: یا همین الان اعتراف میکنید یا میایم بالااا.
جونگهو خندید و به سمت هونگ جونگ چرخید. هونگ جونگ خشکش زد و سوالی به جونگهو خیره شد.
جونگهو یک قدم نزدیک تر شد و دستش رو قاب صورت هونگ جونگ کرد. همه بچه ها اون پایین جیغ میزدن و منتظر بودن.
جونگهو نفس عمیقی کشید و با زبونش، لبش رو کمی خیس کرد.
جونگهو: منم دوستت دارم.
آروم لباش رو روی لبای هونگ جونگ گذاشت و به نوبت لباش رو مک زد.
همه بچه ها اون پایین جیغی زدن و از شدت هیجان همو چنگ میزدن و بالا پایین میپریدن.
هونگ جونگ دستاش رو دور گردن جونگهو حلقه کرد و با تمام وجود بوسیدش.
بعد از چند لحظه لباشون از هم جدا شد و هونگ جونگ آروم زمزمه کرد.
هونگ: حقیقتا من تاحالا کسی رو نبوسیدم و بلد نیستم... فقط چون سریال‌های بی ال زیاد دیدم اینجوری بوسیدمت.
جونگهو بلند خندید و کیوتی زیر لب بهش گفت.
جونگهو: به نظر من که هر سه دفعه کارت عالی بود.
هونگ جونگ چنگی به سرشونه های جونگهو زد و جونگهو دوباره بوسیدش.
بچه ها همینجوری داشتن جیغ میزدن که یهو صدای مدیر رو شنیدن.
_ یااا شماها الان باید سر کلاس باشید دارید چه غلطی میکنید؟
بچه ها سریع دوییدن و پا به فرار گذاشتن و مدیر چند قدم دویید اما بخاطر بدن تپلی که داشت زیاد نتونست دنبالشون کنه و نفس نفس زد.
بعد از چند لحظه تا سرش رو چرخوند جونگهو و هونگ جونگ رو بالای پشت بوم در حال بوسیدن دید.
_یااا... شماهااا...
دستش رو روی قلبش گذاشت و روی زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد.
_ لعنت به همتون...
.....
بچه ها سریع از دیوار مدرسه رفتن بالا و پریدن بیرون.
وویونگ نفس نفس زد و روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد.
وویونگ: وای... من هنوز باورم نمیشه.
یوسانگ تک خنده ای کرد و کنارش نشست.
یوسانگ: ولی من باورم میشه چون وقتی اون شب گفت همو بوسیدن من فهمیدم به زودی متوجه احساساتش میشه.
سونگهوا چشماش گرد شد و مینگی و سان متعجب شدن.
سونگهوا: جاااان؟
مینگی: چیشد...
سان: یعنی اینا از قبل..؟
یونهو با ذوق دستاش رو زد بهم و خندید.
یونهو: اینارو ول کنید مهم اینه که بالاخره باهم اوکی شدن.
بچه ها سری تکون دادن و سان و مینگی و سونگهوا مشغول حرف زدن شدن.
یونهو کم کم لبخندش جمع شد و خیلی آروم به سمت وویونگ و یوسانگ خم شد و بدون اینکه دندوناش رو از روی هم بلند کنه زمزمه کرد.
یونهو: چجوری ماها هممون باهم به فاک میریم؟
وویونگ خنده مصنوعی کرد و ضربه ای به بازوی یونهو زد.
وویونگ: ها ها چی میگی؟ کی گفته به فاک رفتیم؟
یوسانگ هم کابل رو گرفت ولی یونهو تیز تر از همه بود.
یونهو چشماش رو ریز کرد و دست به سینه شد و زمزمه کرد.
یونهو: برای من نقش بازی نکنید من مطمئنم شماهام دیشب سکس داشتید.
یوسانگ آب دهنش توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن.
یونهو لبخند پیروزمندانه ای زد و از روی زمین بلند شد.
یونهو: هه میدونستم.
وویونگ گونه هاش رنگی گرفت و همون لحظه با سان چشم تو چشم شد که باعث شد وویونگم به سرفه بیفته.
سونگهوا سوالی بهشون نگاهی کرد.
سونگهوا: شماها چتونه؟ هی به نوبت سرفه میکنید.
سه تاییشون خنده مصنوعی کردن و خودشون رو به اون راه زدن.
یهو دوتا کوله از بالای دیوار پرت شد پایین و بعدش هونگ جونگ و جونگهو از دیوار پایین پریدن و با استرس لب زدن.
هونگ جونگ: بدوووییید.
بچه ها نگران پشت سرشون دوییدن.
مینگی: چیشده مگهه؟
جونگهو همینجور که میدویید داد زد.
جونگهو: مدیر سکته کردههه.
یوسانگ با تعجب دادی زد.
یوسانگ: چییییی؟!!!!
هونگ جونگ: فقط بدوووییید.
همشون با سرعت دوییدن و وویونگ و یوسانگ و یونهو بخاطر دردی که قسمت پایین تنه داشتن توی دلشون فحشی به پارتنراشون دادن.
....
اینم از چپتر جدیییید
نمیخواستم توی داستانم موضوع عاشقانه ای بین هونگ جونگ و جونگهو باشه ولی از اونجایی که دوست داشتید و خودمم خوشم اومد تصمیم گرفتم این دو نو گل شکفته هم توی داستانمون باشن.
یک نکته هم بگم اینکه که اینا شب رو کارگاه بودن خببب؟ حالا این قسمت شامل فرداش هم هست که توی مدرسه ان.
اما چپتر های بعدی اسمات هست و راجب همون دیشبه.
اگه یادتون باشه همشون اندکی لاو ترکوندن و چپترای بعدی قراره ادامه لاو ترکوندنشون باشه
گفتم بگم که چپترای بعدی قاطی نکنید.
خلاصه بوس بهتووووون
ممنون میشم حمایت کنید و کامنت بزارید و وت بدید
توی چنل هم جوین بشید اونجا پی دی اف قسمت هارو میزارم و باهم حرف می‌زنیم
آیدی:
sitinfrontofmeforsixtydays

Sit In front Of me For sixty Days | Ateez Donde viven las historias. Descúbrelo ahora