13

294 45 9
                                    

در با شدت باز شد و سان چشماش رو باز کرد اما با دیدن صحنه روبه روش کل وجودش پر از عصبانیت شد.
کل شب به سان تزریق کرده بودن و بعدم با دارو خوابونده بودنش و حالا که صبح شده بود دوباره اومده بودن سراغش.
جیم با چشمای نیمه باز به سمت سان رفت و بقیه هم پشت سرش وارد اتاق شدن.
بوی گند الکل کل اتاق رو گرفته بود و بخاطر تزریق های پی در پی، سان نمیتونست حرکتی بکنه.
آنا کمی نگران بود اما کاری نکرد و یک گوشه ای ایستاد.
سان تمام تلاشش رو کرد که حرکت کنه یا حرف بزنه اما نمیتونست.
جیم با دیدن تلاش های سان، بلند خندید و نزدیکش شد. زانوش رو روی تخت گذاشت و روی سان خیمه زد.
صورت سان بخاطر عصبانیت، سرخ شده بود و داشت زور میزد که بدنش رو حرکت بده.
جیم نیشخند کثیفی زد و با سختی حرف زد و بوی الکل خورد توی صورت سان.
جیم: هی.. ونگ چقدر بگم تل..اش نکن.
آروم دستش رو روی بدن سان کشید و صورتش رو برد نزدیک تر. نفسش رو روی صورت سان رها کرد و سان بخاطر بوی بد الکل صورتش مچاله شد.
جیم بیشتر بدن سان رو نوازش کرد و خنده ای کرد.
جیم: هیو.. نگ راسته که از.. پسرا خو.. شت میاد؟!
سان با شنیدن حرف جیم کلی عصبی شد و تمام زورش رو زد که با مشت جیم رو بزنه و با داد فحشش بده اما فقط صداهای نامفهومی به سختی از لباش خارج شد.
سان: اووممم... مم.
جیم و بقیه بلند خندیدن و آنا از ترس کمی رفت عقب.
یکی از نوچه های جیم، موبایلش رو برداشت و شروع کرد به فیلم گرفتن.
جیم دکمه های پیرهن فرم مدرسه اش رو باز کرد و آنا خواست چیزی بگه اما ترسید.
نوچه اومد نزدیک تر تا زاویه فیلم بهتر باشه و سان با دیدن کارای جیم و فیلم گرفتن نوچه اش کلی عصبی شد.
جیم خم شد سمت سان و لباش رو روی گردنش گذاشت و بوسیدش و از همون فاصله زمزمه کرد.
جیم: اسمش... وویونگه.. مگه نه.. هیونگ؟!
سان تمام زورش رو زد و با سختی سرش رو حرکت داد و زد توی صورت جیم.
جیم کمی رفت عقب و دستش رو گذاشت روی دماغش.
سان از عصبانیت همش صداهای نامفهوم از لباش خارج میشد.
جیم که دید با تزریق هم نمیتونه جلوی سان رو بگیره، دهنش رو بست و دست و پاش رو هم به تخت بست.
جیم: خیلی سرسختی هیونگ ولی.. الان حالیت میکنم.
با شتاب رفت سمت سان و پرید روش و شروع کرد به بوسیدن گردن و صورتش و سان اون صداهای نامفهوم رو بلند تر میگفت اما بخاطر بسته بودن دهنش زیاد شنیده نمیشد و قطره اشکی از چشمش افتاد.
...
هونگ جونگ دستی برای یونهو و وویونگ تکون داد.
هونگ: من برممم ساندویچ بگیرم ولی دفعه بعدی نوبت یونهوعه گفته باشم.
یونهو زبونی براش دراز کرد و هرسه بلند خندیدن.
بعد از آماده شدن ساندویچ ها اون هارو برداشت و شروع کرد به راه رفتن.
با خوشحالی زیر لب آهنگ می‌خوند و قدم میزد که با شنیدن چیزی ایستاد.
_ اوووه واقعا سانه.. بالاخره گرفتنش.
هونگ جونگ سرش رو به سمت صدا چرخوند و نزدیک اون دو پسر شد.
همین که نزدیکشون شد اون ها هم چرخیدن و بهم دیگه برخورد کردن. موبایل پسر و ساندویچ هونگ جونگ افتاد روی زمین.
هونگ جونگ خم شد که جمع کنه اما با دیدن صفحه گوشی خشکش زد.
صفحه چت بود که یکی فیلمی ارسال کرده بود و پایینش نوشته بود پس کی میاید؟! نکنه میخواید این موقعیت رو از دست بدید.
هونگ جونگ خونسرد موبایل رو داد به پسر و عذرخواهی کرد و رفت.
اما بعد از چند قدم که آروم برداشت شروع کرد به دوییدن.
باورش نمیشد که چی دیده همش صحنه ای که اون پسر گنده روی سان بود جلوی چشماش بود.
با سرعت دویید و خودش رو رسوند به وویونگ.
شروع کرد به نفس نفس زدن و وویونگ نگران شد.
وویونگ: چیشده هونگ؟! چرا انقدر نفس نفس میزنی؟؟
هونگ جونگ که آروم شد همه چیز رو برای وویونگ تعریف کرد حتی گفت آنا رو توی اون ویدئو دیده.
وویونگ نمیتونست باور کنه و با نگرانی حرف زد.
وویونگ: اون دوتا پسر کی بودن؟!
هونگ جونگ کمی فکر کرد و با فهمیدن چیزی دستاش رو کوبید بهم.
هونگ: فهمیدممم اونا دوستای صمیمی نماینده کلاس بی بودن.
وویونگ بدون گفتن حرفی شروع کرد به دوییدن و بینش بلند داد زد.
وویونگ: برو همه بچه هارو خبر کن.
هونگ جونگ هم شروع کرد به دوییدن و پیدا کردن بچه ها.
...
بعد از کلی دوییدن نتونست اون دوتا پسر رو پیدا کنه.
با عصبانیت لگدی به سطل زد.
وویونگ : لعنتیییی.
با بلند شدن صدای موبایلش، اون رو از جیبش درآورد.
فردی براش یه لوکیشن فرستاده بود.
رفت توی پروفایلش و با دیدن عکسش خشکش زد.
آنا بود...
کمی فکر کرد و یهو یادش اومد که هونگ جونگ گفت آنا توی فیلم بوده.
سریع تر از قبل شروع کرد به دوییدن و فقط یه جمله رو توی مغزش با خودش تکرار می‌کرد.
_ نمیزارم کسی اذیتت کنه سان.
....
جیم تمام دکمه های سان رو باز کرده بود و سان احساس می‌کرد کل بدنش آلوده شده و از خودش و این موقعیت متنفر بود.
آنا با دستای لرزون موبایلش رو درآورد و بدون اینکه کسی متوجه بشه لوکیشن رو برای وویونگ فرستاد و تا خواست چیزی بنویسه یکی از نوچه ها اومد سمت آنا.
_ داری چیکار میکنی؟!
آنا سریع موبایلش رو گذاشت توی کیفش و لبخندی زد.
آنا: هیچی هیچی.
بعد از چند دقیقه جیم دهن سان رو باز کرد و فکش رو بین دستاش گرفت و نزدیکش شد.
سان داشت تلاش می‌کرد جلوش رو بگیره اما مثل قبل فقط صداهای نافهموهی از لباش خارج میشد.
جیم بلند خندید و همین که خواست لباش رو روی لبای سان بزاره در اتاق با شدت باز شد.
وویونگ: دارییی چه غلطییی میکنیییی حرومزاده؟؟!!
جیم که بشدت مست بود به وویونگ نگاهی کرد و خندید و برگشت که سان رو ببوسه.
وویونگ دویید سمتش و کشیدش عقب و با مشت خوابوند توی صورتش.
وویونگ: دست کثیفت به سان نمیخوره فهمیدی؟؟!!
وویونگ با همه درگیر شد و چون همشون مست بودن راحت تر میتونست از خودش دفاع کنه.
سان با نگرانی به وویونگ نگاه می‌کرد و تلاش می‌کرد حرف بزنه و حرکت کنه.
سان: مممم... مممممم.
آنا سمت سان رفت و شروع کرد به باز کردن دست و پاهاش که یکی از نوچه ها موهای آنا رو کشید و پرتش کرد.
_ چه غلطی داری میکنی هرزه؟!
تا خواست به آنا نزدیک بشه وویونگ یه لگد توی شکمش زد و به آنا نگاه کرد.
وویونگ: برو.
آنا بغضی کرد و با گریه بلند شد و دویید و فرار کرد.
جیم با عصبانیت بلند شد و صندلی رو برداشت و کوبیدش توی سر وویونگ.
وویونگ از حال رفت و بدنش افتاد کنار سان.
سان چشماش پر از نگرانی و ترس شد و تمام زوری که داشت رو زد.
سان: وو... یو... نگ.
وقتی با زور اسم وویونگ رو گفت چشماش پر از اشک شد.
جیم شروع کرد به خندیدن و نوچه هاش هم پشتش خندیدن.
جیم: حالم بهم خورد.. فیلم عاشقانه زیاد میبنید نه؟؟
با پاهاش ضربه ای به پای وویونگ زد.
جیم: این حرومزاده.. فکر کرده میتونه... با ما در بیوفته؟!
وویونگ لایه چشماش رو باز کرد و چشمکی به سان زد.
سان با دیدن حال خوب وویونگ خیالش راحت شد.
وویونگ سریع گلدون کنار تخت رو برداشت و بلند شد زد توی سر جیم.
همین که خواست بقیه نوچه هارو بزنه با صدای افرادی وایساد.
مینگی: دعوا بدون من که صفایی نداره.
سونگهوا: تک گیر میارید حرومزاده ها؟
جونگهو: خودتون بگید کدومتون اول میخواد زیر مشتام له بشه.
یوسانگ کمی سرش رو چپ و راست کرد و قولنج گردنش رو شکوند و با چشمهایی که ازش آتیش میومد به افراد روبه روش خیره شد.
یونهو و هونگ جونگ با چوبایی که دستشون بود اومدن و پشت بقیه وایسادن.
همشون باهم دوییدن و شروع کردن به زدن همه.
یونهو چوبش رو محکم گرفت توی دستش و کوبید به یکی از نوچه ها و اون افتاد روی زمین.
مینگی راحت فرد روبه روش رو بلند می‌کرد و پرت می‌کرد یه سمت دیگه، سونگهوا با مشت فرد روبه روش رو زد و یکی خواست از پشت بهش حمله کنه که یوسانگ با لگد زدش.
یوسانگ نگاهی به سونگهوا کرد و نیشخندی زد.
یو: قابلی نداشت.
جیم با دیدن اوضاع خواست فرار کنه که وویونگ از پشت کشیدش و کوبیدش روی زمین.
روش نشست و به صورتش مشت های پی در پی زد.
وویونگ: این برای مجسمه ام.
مشت بعدی رو محکم تر زد.
وویونگ: این برای خراب کردن موتور سان.
_ این برای خراب کردن سفرمون.
_ این برای دست کبود سان.
_ این برای اینکه با دستای کثیفت لمسش کردی.
_ این برای سان.
_ این برای سااان.
_ این برااای سااان.
کل صورت جیم پر از خون شد و وویونگ با عصبانیت داد میزد و کتکش میزد.
یوسانگ سریع دویید سمت وویونگ و جلوش رو گرفت و کشیدش به سمت عقب.
یوسانگ: آروم باش دیگه همچی تموم شد... آروم باش.
وویونگ نفس نفس زد و وقتی آروم شد با چشماش دنبال سان گشت.
با دیدن سان که هونگ جونگ کنارشه گریه ای کرد و دویید سمتش.
وویونگ روی تخت نشست و سان رو کشید توی بغلش و بلند گریه کرد.
اما بدن سان سنگین بود...
چرا دستاش حلقه نمیشه دورم....
چرا.....
وویونگ با صدای لرزون زمزمه کرد.
وویونگ: نمیخوای بغلم کنی؟!
سان همه زورش رو زد اما نتونست دستاش رو حرکت بده.
سان: مممم.. ممممم
وویونگ از بغلش اومد بیرون و چون سان رو ول کرده بود سان افتاد روی تخت.
چشمای وویونگ متعجب شد و با نگرانی لب زد.
وویونگ: چیشدی سان.... باهات چیکااار کردننن؟؟؟!!!
....
پلیس رسید و جیم و نوچه هاش رو دستگیر کرد.
سان به بیمارستان منتقل شد و به وویونگ بخاطر حال بدش سرم زدن.
آنا تونست فرار کنه و بره اما پلیس به سمت خونه اش رفت و دستگیر شد.
بچه ها به بیمارستان رفتن و بعضی هاشون زخماشون پانسمان شد.
یونهو روی کبودی های صورت مینگی پماد مالید و یوسانگ برای سونگهوا پماد زد و هونگ جونگ برای جونگهو.
همشون به این فکر میکردن که اگه متوجه نمی‌شدن، چه اتفاقایی میتونست برای سان بیفته.
...
وویونگ با سردرد چشماش رو باز کرد و با نگرانی اسم سان رو زمزمه کرد.
سوزن سرم رو از دستش درآورد و از تخت اومد پایین.
از اتاق خارج شد و به سمت پرستار رفت و ازش شماره اتاق سان رو پرسید.
به سمت اتاق رفت و با نگرانی در رو باز کرد.
با دیدن سان بغضی کرد و سمتش رفت و خودش رو انداخت توی بغلش.
وویونگ وقتی دید باز سان دستش رو دورش حلقه نکرده گریه اش شدید تر شد.
وویونگ: هنوزم نمیتونی بغلم کنی؟! اون جیم عوضی رو باید محکم تر میزدم انقدر میزدمش تا از حال بره، بی‌شعور به چیزی که مال منه میخواست دست بزنه...
با بلند شدن صدای خنده سان، حرفش رو قطع کرد و با چشم های گرد شده به سان خیره شد.
سان: پس من ماله توعم؟!
چشم های وویونگ گرد تر شد و بلند شد نشست.
سان یه تای ابروش رو انداخت بالا و وویونگ وقتی دید حال سان خوبه ذوقی کرد و پرید توی بغلش.
سان از درد صورتش جمع شد اما اعتراضی نکرد و دستاش رو دور کمر وویونگ حلقه کرد.
وویونگ با بغض دمه گوش سان زمزمه کرد.
وویونگ: باید زود خوب بشی... استادم امروز کلی از مدلم تعریف کرد گفت هم صورت بی نقصی داره هم بدن بی نقصی پس زود خوب شو آجوشی.
سان دستش رو قاب صورت وویونگ کرد و لبخند عصبی زد.
سان: کی میخوای از آجوشی گفتنات دست برداری؟!
وویونگ خنده ای کرد و ابروهاش رو چندبار انداخت بالا.
وویونگ: هیچ وقت.
سان به چهره وویونگ خیره شد و با شستش گونه اش رو نوازش کرد.
سان: پس فکر کنم وقتشه اون کار نیمه تموم رو تموم کنم.
سان دستش و روی گودی کمر وویونگ گذاشت و کشیدش سمت خودش، لباش رو روی لبای وویونگ گذاشت و عمیق بوسیدش.
وویونگ به پیرهنش چنگی زد و بی حرکت موند اما بعد از چندلحظه کم کم لباش رو حرکت داد و توی بوسه، سان رو همراهی کرد.
وویونگ دستاش رو دور گردن سان حلقه کرد و روی پاهاش نشست، سرش رو کمی کج کرد تا راحت تر طعم لب های همو بچشن.
اینبار خوشحال بودن که مزاحمی در کار نیست و میتونن راحت همو ببوسن که یهو در اتاق باز شد.
سریع لباشون رو از هم جدا کردن و به در خیره شدن و با شوک همزمان لب زدن.
سان: مامااان؟!
وویونگ: مامااان؟!
مامان سان و مامان وویونگ با دهنای نیمه باز به صحنه روبه روشون خیره مونده بودن.
مامان وویونگ به خودش اومد و خنده ای کرد.
_راحت باشید.
در اتاق رو بست و کل اتاق رو سکوت فرا گرفت.
وویونگ با گونه های سرخ شده به سان نگاه کرد.
سان شونه ای بالا انداخت و دوباره وویونگ رو کشید توی بغلش و بوسیدش.
...
یونهو با دیدن نوناش دمه اتاق سان ذوقی کرد و سمتش دویید.
یونهو: نونااا.
بقیه بچه ها هم پشت یونهو اومدن و به مامان سان و مامان وویونگ سلام کردن.
مینگی تا خواست بره توی اتاق، مامان وویونگ جلوش رو گرفت و خندید.
_فعلا دارن استراحت میکنن.
مامان سان هم خندید و مینگی یه تای ابروش رو انداخت بالا.
مینگی: دارن؟!
یونهو نیشگونی از بازوش گرفت و با چشماش بهش فهموند ساکت شه.
همه خندیدن و شروع کردن به حرف زدن.
...
سان بخاطر داروهایی که خورده بود خوابش برد و وویونگ همچنان توی بغلش بود و نمیتونست حرکت کنه.
وویونگ لبخندی زد و سرانگشتاش رو نوازش وار روی صورت سان کشید. مثل دفعه قبل کل صورتش رو لمس کرد. اما حسی که الان داشت با دفعه قبل فرق می‌کرد.
الان قلبش بی قرار تر شده و سان براش زیبا تر از قبله.
وویونگ: تو اون چیزی هستی که قراره نه فقط مجسم رو بلکه زندگیم رو بی نقص کنه.
لبخندی گوشه لبش ظاهر شد و گونه سان رو بوسید.
...
بعد از گذشت تمام ماجراها، همه رفتن خونه اما مینگی قرار بود یونهو رو ببره پیش مشاور.
یونهو کمی استرس داشت و نمی‌دونست چی در انتظارش.
از استرس زیاد با انگشتاش بازی کرد که با حس گرمای دست مینگی، نگاهش رفت سمتش.
مینگی: آروم باش من پیشتم و از پسش برمیای.
یونهو لبخندی زد و خم شد و گونه مینگی رو محکم بوسید.
مینگی با چشمای متعجب نگاهش کرد و یونهو خندید.
مینگی: این الان چی بود؟
یونهو : کیص بود کیییص.
مینگی سری به نشانه مخالفت تکون داد.
مینگی: نه نه این کیص نیست.
یونهو لبخندش محو شد و با چهره سوالی به مینگی خیره شد.
مینگی دستش رو پشت گردن یونهو برد و کشیدش جلو و لباش رو کوتاه ولی عمیق بوسید.
مینگی: این یعنی کیص.
با دیدن سرخ شدن یونهو بلند خندید و ماشین رو روشن کرد.
یونهو: پس...
مینگی تا خواست نگاهش کنه یونهو لباش رو بوسید و از همون فاصله نزدیک زمزمه کرد.
یونهو: پس به این میگن کیص؟
مینگی زبونش رو روی لبش کشید و به چشمهای یونهو خیره شد.
مینگی: آره و اگه میخوای سالم تحویلت بدم به مشاور بهتره بشینی و شیطونی نکنی.
یونهو سریع سر جاش نشست و کمربندش رو بست.
یونهو: چشم ددی.
مینگی با شنیدن کلمه ددی ذوقی کرد اما سعی کرد توی چهره اش مشخص نشه و خیلی خونسرد حرکت کرد به سمت مطب.
...
با گفتن شماره یونهو، یونهو از جاش بلند شد و خواست به سمت اتاق بره که مینگی دستش رو گرفت و لبخندی بهش زد.
مینگی: از پسش برمیای فایتینگ.
یونهو لبخندی به مینگی زد و نفس عمیقی کشید و رفت سمت اتاق و واردش شد.
در رو بست و سلامی کرد و روبه روی مشاور نشست.
بعد از کمی حرف زدن راجب چیزای کلی و از بین رفتن جو معذب کننده، مشاور با لبخند لب زد.
مشاور: خب حالا ازت میخوام برام اون اتفاق هایی که راجبشون هنوز کابوس میبینی و می‌ترسی رو تعریف کنی.
یونهو با انگشتاش بازی کرد و بغضی گلوش رو گرفت.
با به یاد آوردن گرمای دست مینگی، دستاش آروم شد و نفس عمیقی کشید و با لبای لرزون حرف زد.
یونهو: یک روز مامان و بابا رفته بودن سفر و من داشتم با عروسکم توی اتاق بازی می‌کردم که یهو برادرم اومد تو...
همه ی اتفاق هارو با گریه تعریف کرد اما دیگه بدنش نمیلرزید و الان قوی تر از قبل شده بود.
حتی دیگه دستاش سرد نشدن. یه گرمای خاصی رو توی دستاش و قبلش حس می‌کرد و بابتش خوشحال بود.
مشاور: چه چیزی باعث شده بعد از گذشت این همه سال دلت بخواد حرف بزنی؟
یونهو اشکش رو پاک کرد و لبخندی گوشه لبش ظاهر شد و به در اتاق نگاهی کرد.
یونهو: یک آدم خاص.
...
******
خب اینم از این چپتر
میدونم دیر به دیر آپلود میکنم و بابتش متاسفم.
حالتون چطوره گوگولا؟؟؟
نظرتون راجب این قسمت چیه؟؟؟
خیلی خوشحالم صورت جیم سگ پر از خون شدشششش
ممنون میشم حمایت کنید و وت بدید و کامنت بزارید
و اینکه پی دی اف چپتر هارو میتونید از چنلم دانلود کنید.
آیدی:
Sitinfrontofmeforsixtydays
ماچ بهتوووون

Sit In front Of me For sixty Days | Ateez Donde viven las historias. Descúbrelo ahora