04

383 74 14
                                    

وویونگ حوله و لباس راحتی ها رو توی دستش جابه جا کرد و کنار در حمام روی زمین گذاشت و چند ضربه اروم به در زد.

وویونگ: حوله و لباس برات گذاشتم اگه چیزی نیاز داشتی بگو.

سان که داشت با سختی خودشو می‌شست، باشه ای زیر لب گفت و به کارش ادامه داد.

وویونگ سبد لباس شسته هارو توی دستش گرفت و به سمت حیاط رفت که یهو یک چیزی یادش افتاد.
با سرعت سمت گوشیش رفت و به مادرش زنگ زد.

بهونه آورد که دوستش اومده کارگاهش و قراره بمونه و بعد از اینکه مادرش رو آروم کرد و عذرخواهی کرد، تماس رو قطع کرد.

سبد رو دوباره برداشت و رفت توی حیاط، لباس های فرم خودش و سان رو روی بند ها آویزون کرد و با حس بوی شیرین گل ها و توت فرنگی ها نفس عمیقی کشید.

وقتی کارش تموم شد، سبد خالی رو دستش گرفت و داخل رفت که با دیدن چیزی چشماش گرد شد و خشکش زد.

...

سان حوله رو دور کمرش پیچید و با حوله ای کوچیک تر موهاش رو خشک کرد.

سان ناگهان دردی روی کشاله رون پاش حس کرد، حوله رو باز کرد و یه پاش رو کمی چرخوند که ببینه کبود شده یا نه.
داشت خودش رو چک می‌کرد که با صدای افتادن سبد، سرش رو بالا آورد و با دیدن وویونگ خشکش زد.

جفتشون چند لحظه بهم خیره شدن و تکون نخوردن که یهو مثل جنیا پریدن و سان سریع لباسارو برداشت و رفت توی حموم در رو بست و وویونگ هم مشغول جمع کردن کارگاه شد.

سان به در سرد حمام تکیه داد و دستاش رو روی قلبش گذاشت.

سان:دیگه با دیدن این چیزی که الان دیده باز بهم بگه آجوشی واقعا قاطی میکنم.

سرشو آورد پایین و به بین پاهاش خیره شد.

...

وویونگ تند تند وسایل روی میز رو جمع کرد و سعی کرد صحنه ای که دیده رو از ذهنش پاک کنه.

توی همین حین که وسایل رو مرتب میکرد خط کشی از روی میزش برداشت.
به دستش نگاهی کرد و خواست سایز سان رو حدس بزنه که در حمام باز شد و وویونگ  هول کرد و خط کش رو اونور پرت کرد.

وویونگ: عه..اومدی... جای خوابت رو برات پهن کردم.

سان دستی روی شکم گرسنش کشید و مظلوم وویونگ رو نگاه کرد.

سان: رامن نمیدی بهم؟

وویونگ لبخندی زد و توی ذهنش به این فکر کرد که اون منحرف شده یا همچی امشب یه انحرافی داره؟

...

یونهو با یک‌ تیشرت گشاد سفید و جورابای خرگوشی شکلش، روی تخت دمر خوابید و موبایلش رو روشن کرد و مثل این چند شب گذشته رفت به پیج مینگی رفت و با پیج فیکش چکش کرد.

وقتی دید لایو گذاشته ذوقی کرد و پاهاش رو تند تند تکون داد.
با دیدن چهره مینگی و اینکه جواب بقیه رو میداد و توی اتاقش نشسته بود، گونه هاش سرخ شد.

Sit In front Of me For sixty Days | Ateez Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang